تفسیر نوجوان: برگرفته از تفسیر نمونه جلد 15

مشخصات کتاب

سرشناسه : بیستونی، محمد، 1337 -

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر نوجوان : برگرفته از تفسیر نمونه= A New Narration of holy Qur'an for teenager/ به اهتمام محمد بیستونی.

مشخصات نشر : قم: بیان جوان، 1386.

مشخصات ظاهری : 30 ج.؛10×14س م.

شابک : دوره:978-964-5640-22-2 ؛ 20000 ریال:ج. 1:964-8399-92-1 ؛ 20000 ریال:ج. 2:964-8399-93-X ؛ 20000 ریال:ج. 3:964-8399-94-8 ؛ 20000 ریال:ج. 4:964-8399-95-6 ؛ 20000 ریال: ج.5:964-8399-96-4 ؛ 20000 ریال: ج. 6:964-8399-97-2 ؛ ج. 7:964-8399-98-0 ؛ 20000 ریال: ج. 8:964-8399-99-9 ؛ 20000 ریال: ج. 9:964-5640-00-0 ؛ 20000 ریال: ج. 10:964-5640-01-7 ؛ 20000 ریال: ج. 11:964-5640-02-4 ؛ 20000 ریال: ج. 12:964-5640-03-1 ؛ ج.13 964-5640-04-8: ؛ ج. 14:964-5640-05-5 ؛ 20000 ریال: ج. 15:964-5640-06-2 ؛ 20000 ریال: ج. 16:964-5640-07-9 ؛ 20000 ریال: ج. 17:964-5640-08-6 ؛ 20000 ریال:ج. 18:964-5640-09-3 ؛ 20000 ریال: ج. 19:964-5640-10-9 ؛ 20000 ریال: ج. 20:964-5640-11-6 ؛ 20000 ریال: ج. 21:964-5640-12-3 ؛ 20000 ریال: ج. 22:964-5640-13-0 ؛ 20000 ریال: ج. 23:964-5640-14-7 ؛ 20000 ریال : ج. 24:964-5640-15-4 ؛ 20000 ریال: ج. 25:964-5640-16-1 ؛ 20000 ریال: ج. 26 964-5640-17-8: ؛ 20000 ریال: ج. 27:964-5640-18-5 ؛ 20000 ریال: ج. 28:964-5640-19-2 ؛ 20000 ریال: ج. 29:964-5640-20-8 ؛ 20000 ریال: ج. 30:964-5640-21-5

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ج.1 - 30 (چاپ اول : 1386).

یادداشت : ج. 1 - 30 (چاپ دوم: 1391) (فیپا).

یادداشت : کتاب حاضر برگرفته از کتاب " تفسیر نمونه " تالیف "مکارم شیرازی" است.

یادداشت : کتابنامه.

عنوان دیگر : تفسیر نمونه.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14 -- ادبیات کودکان و نوجوانان

شناسه افزوده : مکارم شیرازی، ناصر، 1305 - . تفسیر نمونه

رده بندی کنگره : BP98/ب95ت74 1386

رده بندی دیویی : [ج]297/179

شماره کتابشناسی ملی : 1027756

ص:1

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره اِسْراء••• 11

معراج پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 11

راه روشن خوشبختی••• 14

عجله و شتابزدگی قدرت تشخیص نوجوان راضعیف می کند••• 16

فال خوب و بد••• 17

چهار اصل مهم اساسی در رابطه بامسأله حساب و جزای اعمال••• 20

اصل برائت و آیه « ما کُنّا مُعَذِّبینَ ... »••• 21

شرایط سه گانه رسیدن به سعادت جاویدان••• 22

امدادهای الهی••• 23

تأثیر شرک به خدا، در شخصیت انسان••• 24

(208)

توحیدونیکی به پدرومادر سرآغاز یک رشته احکام مهم اسلامی••• 25

منظور از ذی القربی در این جا چه کسانی هستند ؟••• 29

کسانی که سرمایه های متنوع زندگی راهدردهندبرادران شیطانند••• 31

با فقرا مدارا کنید••• 32

(209)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

رعایت اعتدال و میانه روی در انفاق و بخشش••• 33

ضرورت تولید علم و پیروی از دستاوردهای علوم مختلف••• 35

بر روی زمین با غرور و تکبر حرکت نکنید••• 36

شرک و دوگانه پرستی خمیرمایه همه انحرافات و جنایات است••• 37

تبلیغ متنوع مایه تذکر بیشتر است••• 38

تسبیح و حمد عمومی موجودات جهان••• 39

رستاخیز قطعی است••• 45

برخورد منطقی با همه مخالفان••• 47

وسایل چهارگانه وسوسه گری شیطان••• 49

چه کسی کشتی ها را در دریاها به حرکت درمی آورد؟••• 53

انسان گل سرسبد موجودات••• 55

معنی « کثیر » در این جا چیست ؟••• 56

(210)

چرا انسان برترین مخلوق خدا است ؟••• 56

نقش رهبری در اسلام••• 58

« کوردلان » از دیدگاه قرآن کریم••• 59

(211)

ص:2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

نماز شب یک عبادت بزرگ روحانی••• 62

مقام محمود چیست ؟••• 65

حق پیروز و باطل نابود است••• 67

آیه جاءَ الْحَقُّ ... و قیام مهدی ••• 67

پاکسازی و نوسازی نوجوان در پرتو توجه به قرآن••• 68

چرا ظالمان از قرآن نتیجه معکوس می گیرند ؟••• 69

هرکسی بر فطرت خود می تند••• 70

« تَحَدّی » دلیل معجزه بودن قرآن است••• 70

روش های متنوع و جذاب قرآنی برای هدایت مردم••• 71

بهانه همگونی پیامبر صلی الله علیه و آله با سایر انسان ها••• 72

رهبران الهی باید از جنس پیروانشان باشند••• 74

چگونه معاد ممکن است ؟••• 75

(212)

معاد جسمانی••• 76

قرآن هرگز تحریف نشده است••• 77

قرآن کتاب زندگی است••• 78

برنامه ریزی برای تعلیم و تربیت••• 80

(213)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

رابطه علم و ایمان••• 80

آخرین بهانه های مشرکین••• 83

«اعتدال» مبنای همه برنامه های اجتماعی و سیاسی••• 87

تکبیر چیست ؟••• 87

سوره کَهْف••• 89

آغاز هر کاری به نام خدا••• 89

قرآن کتابی پابرجا و مستقیم و نگاهبان••• 90

عمل صالح باید استمرار و عمق داشته باشد••• 91

هر ادعایی را با دلیل رد یا قبول کنید••• 92

جهان میدان آزمایش است••• 94

آغاز ماجرای اصحاب کهف••• 95

سرگذشت مشروح اصحاب کهف••• 99

(214)

ص:3

جوانمردی و ایمان••• 100

ایمان و امدادهای الهی••• 101

پناهگاهی به نام غار••• 104

موقعیت دقیق اصحاب کهف••• 105

(215)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

بیداری بعد از یک خواب طولانی••• 110

پاک ترین طعام••• 112

تقیه سازنده••• 113

کانون قرآن لطف است••• 113

پایان ماجرای اصحاب کهف••• 114

مسجد در کنار آرامگاه و ایجاد بنای یادبود••• 118

« واو » در جمله « وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ »••• 121

خواب اصحاب کهف••• 125

همنشینی با پاکدلان پابرهنه افتخار است••• 127

روح طبقاتی مشکل بزرگ جامعه ها••• 129

رابطه هواپرستی و غفلت از خدا••• 130

نزدیک شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان••• 131

(216)

آغاز و پایان زندگی دریک تابلو ارزنده••• 131

زرق و برق ناپایدار دنیا••• 134

کوه ها و سرّ انهدام آن ها در آستانه رستاخیز••• 137

ایمان به معاد و نقش آن در تربیت انسان ها••• 139

ص:4

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

(4)

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:5

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

(5)

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:6

(6)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

(7)

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

(8)

ناصر مکارم شیرازی

ص:7

1/12/85

(9)

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیة اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

مقدمه (11)

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

(12) مقدمه

سوره اِسْراء

سوره اِسْراء

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

معراج پیامبر صلی الله علیه و آله

1 سُبْحانَ الَّذیاَسْریبِعَبْدِهلَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَی الْمَسْجِدِ الاَْقْصَا الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ ایاتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ

پاک و منزه است خدایی که بنده اش را دریک شب از مسجدالحرام به مسجد اقصی که گرداگردش را پربرکت ساختیم برد،تاآیات خودرابه او نشان دهیم اوشنواوبینااست.

این آیه در عین فشردگی بیشتر مشخصات این سفر شبانه اعجاز آمیز را بیان می کند :

جمله « اَسْری » نشان می دهد که این سفر شب هنگام واقع شد ، زیرا « اِسْراء » در لغت عرب به معنی سفرشبانه است، در حالی که

جزء پانزدهم (13)

کلمه «سیر» به مسافرت در روز گفته می شود .

کلمه « لَیْلاً » در عین این که تأکیدی است برای آن چه از جمله « اِسْراء » فهمیده می شود، این حقیقت را نیز بیان می کند که این سفر، به طور کامل در یک شب واقع شد و مهم نیز همین است که فاصله میان مسجدالحرام و بیت المقدس که بیش از یک صد فرسخ است و در شرایط آن زمان می بایست روزها یا هفته ها به طول بیانجامد ، تنها در یک شب رخ داد .

ص:11

کلمه « عَبْدِ » نشان می دهد که این افتخار و اکرام به خاطر مقام عبودیت و بندگی پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، چرا که بالاترین مقام برای انسان است که بنده راستین خدا باشد ، جز بر پیشگاه او جبین نساید و در برابر فرمانی جز فرمان او تسلیم نگردد ، هرکاری می کند برای خدا باشد و هرگام برمی دارد رضای او را بطلبد .

همچنین تعبیر به « عَبْدِ » نشان می دهد که این سفر در بیداری واقع شده و این سیر جسمانی بوده نه روحانی زیرا سیر روحانی معنی معقولی جز مسأله خواب یا حالتی شبیه به خواب ندارد ، ولی کلمه « عَبْدِ » نشان می دهد که جسم و جان پیامبر صلی الله علیه و آله در این سفر شرکت داشته ، منتها کسانی که نتوانسته اند این اعجاز را درست در فکر خود هضم کنند احتمال روحانی بودن را به عنوان توجیهی برای آیه ذکر کرده اند ، درحالی که می دانیم اگر کسی به دیگری بگوید من فلان شخص رابه فلان منطقه بردم مفهومش این نیست که در عالم خواب یا خیال بود یا تفکر اندیشه او به چنین سیری پرداخته است .

(14) سوره اِسراء

آغاز این سیر (که مقدمه ای بر مسأله معراج به آسمان ها بوده و بعدا دلایل آن ذکر خواهد شد) « مسجدالحرام » در مکه و انتهای آن « مسجدالاقصی » در « قدس » بوده است .

هدف ازاین سیر ، مشاهده آیات عظمت الهی بوده ، همان گونه که دنباله این سیر در آسمان ها نیز به همین منظور انجام گرفته است تا روح پرعظمت پیامبر صلی الله علیه و آله در پرتو مشاهده آن آیات بیّنات ، عظمت بیشتری یابد و آمادگی فزون تری برای هدایت انسان ها پیدا کند ،

ص:12

جزء پانزدهم (15)

نه آن گونه که کوته فکران می پندارند که پیامبر صلی الله علیه و آله به معراج رفت تا خدا را ببیند ، به گمان این که خدا محلی در آسمان ها دارد .

به هرحال پیامبر صلی الله علیه و آله گرچه عظمت خدا راشناخته بود و از عظمت آفرینش او نیز آگاه بود، « ولی شنیدن کی بود مانند دیدن » .

در آیات سوره نجم که به دنباله این سفر ، یعنی معراج در آسمان ها اشاره می کند نیز می خوانیم « لَقَدْ رَای مِنْ ایاتِ رِبِّهِ الْکُبْری : او در این سفر آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده کرد » .

جمله « بارَکْنا حَوْلَهُ » بیانگر این مطلب است که مسجدالاقصی علاوه بر این که خود سرزمین مقدسی است اطراف آن نیز سرزمین مبارک و پربرکتی است و این ممکن است اشاره به برکات ظاهری آن بوده باشد ، چرا که می دانیم در منطقه ای سرسبز و خرم و مملو از درختان و آب های جاری و آبادی ها واقع شده است .

و نیز ممکن است اشاره به برکات معنوی آن بوده باشد ، زیرا این سرزمین مقدس در طول تاریخ کانون پیامبران بزرگ خدا و خاستگاه نور توحید و خداپرستی بوده است .

(16) سوره اِسراء

جمله « اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ » همان گونه که گفتیم اشاره به این است که بخشش این موهبت به پیامبر صلی الله علیه و آله بی حساب نبوده بلکه به خاطر شایستگی هایی بوده که بر اثر گفتار و کردارش پیدا شد و خداوند از آن به خوبی آگاه بود .

ضمناکلمه « سُبْحانَ » دلیلی است براین که این برنامه پیامبر صلی الله علیه و آله خود نشانه ای بر پاک و منزه بودن خداوند از هر

ص:13

عیب و نقص است .

کلمه « مِنْ » در « مِنْ ایاتِنا » نشان می دهد که آیات عظمت خداوند آن قدر زیاد است که پیامبر صلی الله علیه و آله با تمام عظمتش در این سفر پرعظمت تنها گوشه ای از آن را مشاهده کرده است.

ذکر این نکته نیز لازم است که این تنها مسلمین نیستند که عقیده به معراج دارند ، این عقیده در میان پیروان ادیان دیگر کم و بیش وجود دارد ازجمله درمورد حضرت عیسی به صورت سنگین تری دیده

جزء پانزدهم (17)

می شود ، چنان که در انجیل مرقس باب 6 و انجیل لوقا باب 24 و انجیل یوحنا باب 21 ، می خوانیم که عیسی پس از آن که به دار آویخته و کشته و دفن شد از مردگان برخاست و چهل روز در میان مردم زندگی کرد سپس به آسمان ها صعود نمود ( به معراج همیشگی رفت ).

ضمنا از بعضی از روایات اسلامی نیز استفاده می شود که بعضی از پیامبران پیشین نیز دارای معراج بوده اند .

راه روشن خوشبختی

9 اِنَّ هذَا الْقُرْانَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ اَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْرا کَبیرا

این قرآن به راهی هدایت می کند که مستقیم ترین راه ها است و به مؤمنانی که عمل صالح انجام می دهند بشارت می دهد که برای آن ها پاداش بزرگی است .

« اَقْوَمُ » از ماده « قیام » گرفته شده است و از آن جا که انسان به هنگامی که می خواهد فعالیت پی گیری انجام دهد قیام می کند و به کار

ص:14

می پردازد از این نظر قیام کنایه از حسن انجام امور و آمادگی برای فعالیت آمده است ، ضمنا « استقامت » که از همین ماده گرفته شده است و « قَیِّم » که آن هم از این ماده است به معنی صاف و مستقیم و ثابت و پابرجا است .

(18) سوره اِسراء

واز آن جا که « اَقْوَمُ » صیغه « افعل تفضیل » است به معنی صاف تر و مستقیم تر و پابرجاتر می آید و به این ترتیب ، مفهوم آیه فوق چنین است که « قرآن به طریقه ای که مستقیم ترین و صاف ترین و پابرجاترین طرف است دعوت می کند » .

صاف و مستقیم از نظر عقایدی که عرضه می کند ، عقایدی روشن ، قابل درک خالی از هرگونه ابهام و خرافات ، عقایدی که دعوت به عمل دارد ، نیروهای انسانی را بسیج می کند و میان انسان و قوانین عالم طبیعت هماهنگی برقرار می سازد . آری قرآن هدایت به طریقه و روشی می کند که در تمام زمینه ها صاف ترین و مستقیم ترین و ثابت ترین طریقه است .

جزء پانزدهم (19)

« بِشارَت » در اصل از « بَشَرَة » به معنی « صورت » گرفته شده و هرگونه خبری را که در صورت انسان اثر بگذارد او را مسرور یا غم آلود کند شامل می شود .

تعبیر به بشارت در مورد مؤمنان دلیلش روشن است ، ولی در مورد افراد بی ایمان و طغیانگر در حقیقت یک نوع استهزاء است و یا بشارتی است برای مؤمنان که دشمنانشان به چنین سرنوشتی گرفتار می شوند .

ص:15

عجله و شتابزدگی قدرت تشخیص نوجوان را ضعیف می کند

10 وَ اَنَّ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ اَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابا اَلیما

و این که آن ها به قیامت ایمان نمی آورند عذاب دردناکی برایشان آماده ساخته ایم .

11 وَ یَدْعُ الاِْنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ الاِْنْسانُ عَجُولاً

(20) سوره اِسراء

و انسان ( بر اثر شتابزدگی ) بدی ها را طلب می کند آن گونه که نیکی ها را می طلبد و انسان همواره عجول است .

« دُعا » در این جا معنی وسیعی دارد که هرگونه طلب و خواستن را شامل می شود ، اعم از این که با زبان بخواهد و یا عملاً برای بدست آوردن چیزی بپاخیزد و تلاش و کوشش کند .

در حقیقت عجول بودن انسان برای کسب منافع بیشتر و شتابزدگی او در تحصیل خیر و منفعت سبب می شود که تمام جوانب مسایل را مورد بررسی قرارندهد و چه بسیار که با این عجله ، نتواند خیر واقعی خود را تشخیص دهد ، بلکه هوی و هوس های سرکش چهره حقیقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شر برود .

و در این حال همان گونه که انسان، ازخداتقاضای نیکی می کند ، بر اثر سوءتشخیص خود، بدی ها را از او تقاضا می کند و همان گونه که برای نیکی تلاش می کند ، به دنبال شر و بدی می رود و این بلای بزرگی است برای نوع انسان ها و مانع عجیبی است در طریق سعادت .

ص:16

جزء پانزدهم (21)

بنابراین تنها راه رسیدن به خیر و سعادت آن است که انسان در هرکار قدم می گذارد با نهایت دقت و هوشیاری و دور از هرگونه عجله و شتابزدگی تمام جوانب را بررسی کند و خود را در انتخاب راه از هرگونه پیش داوری و قضاوت های آمیخته با هوی و هوس برکنار دارد، ازخدا دراین راه یاری بطلبد تا راه خیر و سعادت را بیابد و در پرتگاه و بیراهه گام ننهد.

فال خوب و بد

12 وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ ایَتَیْنِ فَمَحَوْنا ایَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا ایَةَ النَّهارِمُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَالْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصیلاً

ما شب و روز را دونشانه ( توحید و عظمت خود ) قرار دادیم سپس نشانه شب را محو کرده و نشان روز را روشنی بخش ساختیم، تا فضل پروردگار را (درپرتوآن) بطلبید (و به تلاش

(22) سوره اِسراء

زندگی برخیزید) و عددسال ها و حساب رابدانید و هرچیزی را به طور مشخص ( و آشکار ) بیان کردیم .

13 وَ کُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فی عُنُقِه وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ کِتابا یَلْقیهُ مَنْشُورا

اعمال هرانسانی را به گردنش قرارداده ایم و روزقیامت کتابی برای او بیرون می آوریم که آن رادربرابرخودگشوده می بیند.

« طائِرَ » به معنی پرنده است ، ولی در این جا اشاره به چیزی

ص:17

است که در میان عرب معمول بوده که به وسیله پرندگان ، فال نیک و بد می زدند و از چگونگی حرکت آن ها نتیجه گیری می کردند .

مثلاً اگر پرنده ای از طرف راست آن ها حرکت می کرد آن را به فال نیک می گرفتند و اگر از طرف چپ حرکت می کرد آن را به فال بد می گرفتند . لذا غالبا این کلمه به معنی فال بد زدن به کار می رود ، در حالی که « تَفَأُّل » بیشتر به فال نیک زدن گفته می شود. در آیات قرآن نیز کرارا «تَطَیُّر» به معنی فال بد آمده است مانند: «وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِئَةٌ

جزء پانزدهم (23)

یَطَّیَّرُوا بِمُوسی وَ مَنْ مَعَهُ: هرگاه ناراحتی به فرعونیان می رسید آن را از شوم بودن وجود موسی و همراهانش می دانستند»(131/اعراف) .

در احادیث اسلامی می خوانیم که از « تَطَیُّر » نهی شده است و راه مبارزه با آن « تَوَکُّل بر خدا » معرفی گردیده است .

«طائِرَهُ» درآیه موردبحث،نیز اشاره به همین معنی است، یا به معنی « بخت و طالع » که قریب الافق با مسأله فال نیک و بداست می باشد .

قرآن در حقیقت می گوید : « فال نیک و بد و طالع سعد و نحس، چیزی جز اعمال شما نیست که به گردنتان آویخته است » . قرآن سپس اضافه می کند : « وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ کِتابا یَلْقیهُ مَنْشُورا » .

روشن است که منظور از کتاب چیزی جز کارنامه عمل انسان نیست،همان کارنامه ای که در این دنیا نیز وجوددارد و اعمال او درآن ثبت می شود ، منتها در این جا پوشیده و مکتوم است و در آن جا گشوده و باز.

فال « نیک » و « بد » زدن در میان همه اقوام بوده و هست و به نظر می رسد سرچشمه آن ، عدم دسترسی به واقعیات و ناآگاهی از علل

ص:18

واقعی حوادث بوده است و به هرحال ، بدون شک این دو ، اثر طبیعی ندارند ، ولی دارای اثر روانی هستند ، فال نیک امیدآفرین است درحالی که فال بد موجب یأس و نومیدی و ناتوانی می شود .

(24) سوره اِسراء

و از آن جا که اسلام ، همیشه از مسایل مثبت ، استقبال می کند ، از فال نیک نهی نکرده ، ولی فال بد را به شدت محکوم کرده است .

ازپیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : « اَلطَّیْرَةُ شِرْکٌ : فال بد زدن ( و آن را در برابر خدا در سرنوشت خویش مؤثر دانستن ) یک نوع شرک به خدا است » .

و در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم :

« اَمَّا الدّارُ فَشُؤْمُها ضَیْقُها وَ خُبْثُ جیرانِها : خانه شوم خانه تنگ و تاریک و خانه ای است که همسایگان بد داشته باشد » . (1)

14 اِقْرَا کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبا

جزء پانزدهم (25)

( این همان نامه اعمال او است ، به او می گوییم ) کتابت را بخوان کافی است که امروز خود حسابگر خود باشی .

یعنی آنقدر مسایل روشن و آشکار است و شواهد و مدارک زنده که جای گفتگو نیست و هرکس این نامه عمل را بنگرد می تواند قضاوت و داوری کند ، هرچند شخص « مجرم » باشد ، چراکه این نامه عمل مجموعه ای از آثار خود عمل است و یا نفس اعمال و به این ترتیب چیزی نیست که بتوان آن را حاشا کرد . آیا اگر من صدای خودم را از

ص:19


1- «سفینة البحار»، جلد 1، صفحه 680.

نوار ضبط صوت بشنوم ، یاعکس دقیق خود را به هنگام انجام یک عمل نیک یابد ببینم می توانم حاشا کنم ؟ کیفیت تشکیل نامه عمل در قیامت از این هم زنده تر و دقیق تر است .

چهار اصل مهم اساسی در رابطه با مسأله حساب و جزای اعمال

15 مَنِ اهْتدی فَاِنَّما یَهْتَدی لِنَفْسِه وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّمایَضِلُّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْری وَ ما کُنّامُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً

(26) سوره اِسراء

هرکس هدایت شود برای خود هدایت یافته و آن کس که گمراه گردد به زیان خود گمراه شده است ( و ضررش متوجه خود اواست ) و هیچ کس بارگناه دیگری را به دوش نمی کشدو ما هرگز(شخص یا قومی را)مجازات نخواهیم کرد مگرآن که پیامبری مبعوث می کنیم (تاوظائفشان را بیان کند).

« وِزْرَ » به معنی بار سنگین است و به معنی مسؤولیت نیز می آید ، چراکه آن هم یک بار سنگین معنوی بر دوش انسان محسوب می شود و اگر به وزیر ، وزیر گفته می شود به خاطر آن است که بار سنگینی از ناحیه رئیس دولت یا مردم بر دوش او گذارده شده است .

این قانون کلی که « هیچ کس بارگناه دیگری را به دوش نمی کشد » هیچ گونه منافاتی با آن چه در آیه 25 سوره نحل گذشت که می گوید : « گمراه کنندگان بار مسؤولیت کسانی را که گمراه کرده اند نیز بر دوش می کشند » ندارد .

ص:20

جزء پانزدهم (27)

زیرا آن ها به خاطر اقدام به گمراه ساختن دیگران ، همچون فاعل آن محسوب می شوند ، بنابراین در حقیقت این بارگناهان خودشان است که بردوش دارند و به تعبیر دیگر « سبب » در این جا در حکم مباشر ( انجام دهنده کار ) است .

همچنین روایات متعددی که در زمینه سنت نیک و بد گذشت و مفهومش این بود که هرکس سنت نیک یا بدی بگذارد در پاداش و کیفر عاملین به آن، شریک است، نیز با آن چه در بالا گفتیم تضادی ندارد ، چرا که«سنّت گذار»درواقع ازاجزای علت تامّه عمل است و شریک در فاعلیّت.

سرانجام چهارمین حکم را به این صورت بیان می کند که « ما هیچ شخص و قومی را مجازات نخواهیم کرد مگر این که پیامبری را برای آن ها مبعوث کنیم » تا وظایفشان را کاملاً تشریح و اتمام حجت کند : « وَ ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً » .

در این که منظور از عذاب در این جا هر نوع عذاب دنیا و آخرت است یا خصوص عذاب استیصال ( یعنی مجازات های نابود کننده همچون طوفان نوح ) در میان مفسران گفتگو است ، ولی بدون شک ظاهر آیه مطلق است و هر نوع عذاب را شامل می شود .

(28) سوره اِسراء

اصل برائت و آیه « ما کُنّا مُعَذِّبینَ ... »

در علم اصول در مباحث « برائت » به آیه فوق استدلال شده است، زیرا حدّاقل مفهوم آیه این است که در مسایلی که عقل قادر به درک آن نیست ، خداوند بدون بعث رسولان یعنی بیان احکام و وظایف ، کسی را مجازات نمی کند و این دلیل بر نفی مجازات و عقاب در موارد

ص:21

عدم بیان است و اصل برائت نیز چیزی جز این نمی گوید که « عقاب بدون بیان » صحیح نیست .

شرایط سه گانه رسیدن به سعادت جاویدان

19 وَ مَنْ اَرادَ الاْخِرَةَ وَ سَعی لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاوُلئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُورا

و آن کس که سرای آخرت را بطلبد و سعی و کوشش خود را برای آن انجام دهد ، در حالی که ایمان داشته باشد ، سعی و تلاش او ( از سوی خدا ) پاداش داده خواهد شد.

جزء پانزدهم (29)

بنابراین برای رسیدن به سعادت جاویدان سه امر اساسی شرط است :

اراده انسان آن هم اراده ای که تعلق به حیات ابدی گیرد و به لذات زودگذر و نعمت های ناپایدار و هدف های صرفا مادی تعلق نگیرد ، همتی والا و روحیه ای عالی پشت بند آن باشد که او را از پذیرفتن هرگونه رنگ تعلق و وابستگی آزاد سازد .

این اراده به صورت ضعیف و ناتوان در محیط فکر و اندیشه و روح نباشد بلکه تمام ذرات وجود انسان را به حرکت وادارد و آخرین سعی و تلاش خود را دراین به کاربندد (توجه داشته باشیدکه کلمه " سَعْیَها " که به عنوان تأکید ذکرشده نشان می دهد او آخرین ، سعی و تلاش و کوشش را که برای رسیدن آخرت لازم است انجام می دهد و چیزی فروگذارنمی کند).

همه این ها توأم با « ایمان » باشد ، ایمانی ثابت و استوار ،

ص:22

چرا که تصمیم و تلاش هنگامی به ثمر می رسد که از انگیزه صحیحی ، سرچشمه گیرد و آن انگیزه چیزی جز ایمان به خدا نمی تواند باشد .

(30) سوره اِسراء

امدادهای الهی

20 کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُورا

هر یک از این دو گروه را از عطای پروردگارت بهره و کمک می دهیم و عطای پروردگارت هرگز از کسی منع نشده است .

« نُمِدُّ » از ماده « امداد » به معنی کمک رساندن و افزودن است، راغب در کتاب مفردات می گوید : کلمه امداد غالبا در مورد کمک های مفید و مؤثر به کار برده می شود و کلمه « مَدّ » در موارد مکروه و ناپسند .

خداوند بخشی از نعمت هایش را در اختیار همگان می گذارد و نیکان و بدان همگی از آن استفاده می کنند ، این اشاره به آن بخش از نعمت ها است که ادامه حیات ، متوقف بر آن است و بدون آن نمی تواند یک انتخابگر باشد .

جزء پانزدهم (31)

21 اُنْظُرْکَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ لَلاْخِرَةُ اَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ اَکْبَرُ تَفْضیلاً

ببین چگونه بعضی را ( در دنیا به خاطر تلاششان ) بر بعضی دیگربرتری بخشیده ایم،درجات آخرت وبرتری هایش از این هم بیشتر است .

ممکن است گفته شود افرادی را در این جهان می بینیم که بدون

ص:23

تلاش و کوشش بهره های وسیع می گیرند ، ولی بدون شک این ها موارد استثنایی است و نمی توان در برابر اصل کلی تلاش و کوشش و رابطه آن با میزان موفقیت به آن اعتنایی کرد و این گونه بهره گیری های انحرافی منافات با آن اصل کلی ندارد .

ضمنا باید توجه داشت که منظور از تلاش و کوشش تنها کمیت آن نیست ، گاه می شود تلاش کم با کمیت عالی اثرش بسیار بیشتر از تلاش فراوان با کیفیت پایین باشد .

(32) سوره اِسراء

تأثیر شرک به خدا، در شخصیت انسان

22 لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ اِلها اخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْم-ُوما مَخْذُولاً

و با « اللّه » معبود دیگری قرار مده که ضعیف و مذموم و بی یار و یاور خواهی شد .

انتخاب کلمه « قعود » ( نشستن ) در این جا اشاره به ضعف و ناتوانی است ، زیرا در ادبیات عرب این کلمه کنایه از ضعف است .از جمله بالااستفاده می شودکه شرک سه اثربسیاربد دروجود انسان می گذارد:

شرک مایه ضعف و ناتوانی و زبونی و ذلت است درحالی که توحید عامل قیام و حرکت و سرفرازی است .

شرک ، مایه مذمت و نکوهش است، چراکه یک خط روشن انحرافی است در برابر منطق عقل و کفرانی است آشکار در مقابل نعمت پروردگار و آن کس که تن به چنین انحرافی دهد درخور مذمت است .

شرک سبب می شود که خداوند مشرک را به معبودهای

ص:24

جزء پانزدهم (33)

ساختگیش واگذارد و دست از حمایتش بردارد و از آن جا که معبودهای ساختگی نیز قادر بر حمایت کسی نیستند و خدا هم حمایتش را ازچنین کسان برداشته آن ها «مَخْذُول» یعنی بدون یار و یاورخواهند شد.

توحید و نیکی به پدر و مادر سرآغاز یک رشته احکام مهم اسلامی

23 وَ قَضی رَبُّکَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْسانا اِمّایَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ اَحَدُهُما اَوْکِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما اُفٍّ وَ لا تَنْهَرْ هُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریما

پروردگارت فرمان داده جز اورا نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید ، هرگاه یکی از آن ها یا هردو آن ها ، نزد تو ، به سن پیری برسند کمترین اهانتی به آن ها روا مدار و بر آن ها فریاد مزن و گفتار لطیف و سنجیده بزرگوارانه به آن ها بگو .

24 وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی صَغیرا

(34) سوره اِسراء

بال های تواضع خویش را در برابرشان از محبت و لطف فرودآروبگوپروردگارا همان گونه که آن هامرادر کوچکی تربیت کردند مشمول رحمتشان قرار ده .

« قَضاء » مفهوم مؤکّدتری از « امر » دارد و امر و فرمان قطعی و محکم و پایان دادن به چیزی را می رساند و این نخستین تأکید در این مسأله است .

ص:25

مطلق بودن « احسان » که هرگونه نیکی را دربرمی گیرد و همچنین ، « والدین » که مسلمان و کافر را شامل می شود ، تأکید دیگری در این جمله است .

در حقیقت در دو آیه ای که گذشت ، قسمتی از ریزه کاری های برخورد مؤدبانه و فوق العاده احترام آمیز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو می کند :

از یک سو انگشت روی حالات پیری آن ها که در آن

جزء پانزدهم (35)

موقع از همیشه نیازمندتر به حمایت و محبت و احترام هستندگذارده، می گوید: کمترین سخن اهانت آمیز را به آن ها مگو .

آن ها ممکن است بر اثر کهولت به جایی برسند که نتوانند بدون کمک دیگری حرکت کنند و از جابرخیزند و حتی ممکن است قادر به دفع آلودگی از خود نباشند ، در این مواقع آزمایش بزرگ فرزندان شروع می شود .

آیا وجود چنین پدر و مادری را مایه رحمت می دانند و یا بلا و مصیبت و عذاب .

از سوی دیگر قرآن می گوید : در این هنگام به آن ها اف مگو ، یعنی اظهار ناراحتی و ابراز تنفر مکن و باز اضافه می کند با صدای بلند و اهانت آمیز و داد و فریاد با آن ها سخن مگو و باز تأکید می کند که با قول کریم و گفتار بزرگوارانه با آن ها سخن بگو که همه آن ها نهایت ادب در سخن را می رساند که زبان کلید قلب است .

از سوی دیگر دستور به تواضع و فروتنی می دهد ،

ص:26

(36) سوره اِسراء

تواضعی که نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چیز دیگر .

سرانجام می گوید : حتی موقعی که روبه سوی درگاه خدا می آوری پدر و مادر را ( چه در حیات و چه در ممات ) فراموش مکن و تقاضای رحمت پروردگار برای آن ها بنما .

25 رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما فی نُفُوسِکُمْ اِنْ تَکُونُوا صالِحینَ فَاِنَّهُ کانَ لِلاَْوّبینَ غَفُورا

پروردگار شما از درون دل های شما آگاه است ( اگر لغزشی در این زمینه داشتید و جبران کردید شما را عفو می کند چراکه ) هرگاه صالح باشید او توبه کنندگان را می بخشد .

« اَوّاب » ازماده « اَوْب » به بازگشت توأم با اراده را می گویند ، درحالی که « رجوع » هم به بازگشت با اراده گفته می شود و هم بی اراده ، به همین دلیل به « تَوْبَة » « اَوْبَة » گفته می شود ، چون در حقیقت توبه بازگشت توأم با اراده به سوی خدا است .

و از آن جا که « اَوّاب » صیغه مبالغه است به کسی گفته می شود

جزء پانزدهم (37)

که هرلحظه از او خطایی سرزند به سوی پروردگار بازمی گردد .

بنابراین اگر بدون قصد طغیان و سرکشی در برابر فرمان خدا لغزشی در زمینه احترام و نیکی به پدر و مادر از شما سرزند و بلافاصله پشیمان شدید و درمقام جبران برآییدمسلمامشمول عفو خدا خواهیدشد.

26 وَ اتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَالْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَلاتُبَذِّرْ تَبْذیرا

و حق نزدیکان را بپرداز و ( همچنین ) مستمند و وامانده

ص:27

در راه را و هرگز اسراف و تبذیر مکن .

« تَبْذیر » در اصل از ماده « بذر » و به معنی پاشیدن دانه می آید ، منتها این کلمه مخصوص مواردی است که انسان اموال خود را به صورت غیرمنطقی و فساد ، مصرف می کند و معادل آن در فارسی امروز « ریخت و پاش » است .

و به تعبیر دیگر تبذیر آن است که مال در غیر موردش مصرف شود هرچند کم باشد و اگر در موردش صرف شود تبذیر نیست هرچند زیاد باشد .

(38) سوره اِسراء

چنان که در تفسیر عیاشی از امام صادق می خوانیم که در ذیل این آیه در پاسخ سؤال کننده ای فرمود : « مَنْ اَنْفَقَ شَیْئا فی غَیْرِ طاعَةِ اللّهِ فَهُوَ مُبَذِّرٌ وَ مَنْ اَنْفَقَ فی سَبیلِ اللّهِ فَهُوَ مُقْتَصِدٌ : کسی که در غیر راه اطاعت فرمان خدا مالی انفاق کند ، تبذیر کننده است و کسی که در راه خدا انفاق کند میانه رو است » .

دقت در مسأله اسراف و تبذیر تا آن حد است که در حدیثی می خوانیم پیامبر صلی الله علیه و آله از راهی عبور می کرد، یکی از یارانش بنام سعد مشغول وضو گرفتن بود و آب زیادمی ریخت ، فرمود : « چرا اسراف می کنی ای سعد » ، عرض کرد : « آیا در آب وضو نیز اسراف است ؟ » فرمود : « نَعَمْ وَ اِنْ کُنْتَ عَلی نَهْرٍ جارٍ : آری هر چند در کنار نهر جاری باشی » .(1)

ص:28


1- بنا به نقل « تفسیر صافی » ، ذیل آیه مورد بحث .

جزء پانزدهم (39)

منظور از ذی القربی در این جا چه کسانی هستند ؟

کلمه « ذی القربی » به معنی بستگان و نزدیکان است و در این که منظورازآن دراین جا معنی عام است یا خاص درمیان مفسران بحث است.

بعضی معتقدند مخاطب ، همه مؤمنان و مسلمانان هستند و منظور پرداختن حق خویشاوندان به آن ها است .

بعضی دیگر می گویند مخاطب پیامبر صلی الله علیه و آله است و منظور پرداختن حق بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها است ، مانند خمس غنایم و سایر اشیایی که خمس به آن ها تعلق می گیرد و به طور کلی حقوقشان در بیت المال .

لذا در روایات متعددی که از طرق شیعه و اهل تسنن نقل شده می خوانیم که به هنگام نزول آیه فوق ، پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیهاالسلام را خواند و سرزمین « فدک » را به او بخشید

فدک زمین آباد و محصول خیزی در نزدیکی خیبر بود و از مدینه حدود140کیلومترفاصله داشت وبعدازخیبر، نقطه اتکاءیهودیان در حجاز به شمار می رفت ( به کتاب مَراصِدُ الاِْطِّلاعِ ماده فدک مراجعه شود ) .

(40) سوره اِسراء

بعدازآن که یهودیان این منطقه بدون جنگ تسلیم شدندپیامبر صلی الله علیه و آله این سرزمین را طبق تواریخ و اسناد معتبر به فاطمه علیهاالسلام بخشید ، اما بعد از رحلت آن حضرت ، مخالفان آن را غصب نمودند و سالیان دراز به صورت یک حربه سیاسی در دست آن ها بودامابعضی از خلفا اقدام به تحویل آن به فرزندان فاطمه علیهاالسلام نمودند .

در حدیثی که از منابع اهل تسنن از ابوسعید خدری صحابه

ص:29

معروف پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده می خوانیم : « لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعالی وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ اَعْطی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فاطِمَةً فَدَکا: هنگامی که آیه و آتِ ذَاالْقُرْبی حَقَّهُ نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله سرزمین فدک را به فاطمه علیهاالسلام داد » .(1)

جزء پانزدهم (41)

از بعضی از روایات استفاده می شود که حتی امام سجاد به هنگام اسارت در شام با همین آیه به شامیان استدلال فرمود و گفت : منظور از آیه « وَ اتِ ذَاالْقُرْبی حَقَّهُ : ماییم که خدا به پیامبرش دستور داده که حق ما ادا شود ( و این چنین شما شامیان همه این حقوق را ضایع کردید ) » .

ولی این دو تفسیر با هم منافات ندارد ، همه موظف هستند حق ذی القربی رابپردازند پیامبر صلی الله علیه و آله هم که رهبر جامعه اسلامی است موظف است به این وظیفه الهی عمل کند،درحقیقت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله از روشن ترین مصداق های ذی القربی و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله از روشن ترین افراد مخاطب به این آیه است .

به همین دلیل پیامبر صلی الله علیه و آله حق ذی القربی را که خمس و همچنین فدک و مانند آن بود به آن ها بخشید ، چرا که گرفتن زکات که در واقع از اموال عمومی محسوب می شد برای آن ها ممنوع بود .

ص:30


1- « مجمع البیان » ، « دُرُّالْمَنْثُور » ، « میزان الاعتدال » .

(42) سوره اِسراء

کسانی که سرمایه های متنوع زندگی را هدر دهند برادران شیطانند

27 اِنَ الْمُبَذِّرینَ کانُوا اِخْوانَ الشَّیاطینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّه کَفُورا

چرا که تبذیرکنندگان برادران شیطانند و شیطان کفران ( نعمت های ) پروردگارش کرد .

این که تبذیرکنندگان برادران شیطان هستند ، به خاطر آن است که آن ها نیز نعمت های خداداد را کفران می کنند و در غیر مورد قابل استفاده صرف می نمایند .

امااین که شیطان، کفران نعمت های پروردگار راکردروشن است، زیرا خداوندنیرووتوان و هوش واستعدادفوق العاده ای به اوداده بودواو این همه نیروها را در غیرموردش یعنی در طریق اغوا و گمراهی مردم صرف کرد.

جزء پانزدهم (43)

تعبیر به « اِخْوان » ( برادران ) یا به خاطر این است که اعمالشان هم ردیف و هماهنگ اعمال شیطان است ، همچون برادرانی که یکسان عمل می کنند و یا به خاطر آن است که قرین و همنشین شیطان در دوزخ هستند ، همان گونه که در آیه 39 از سوره زخرف بعد از آن که قرین بودن شیطان را با انسان های آلوده به طور کلی بیان می کند می فرماید : « وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمُ اِذْ ظَلَمْتُمْ اَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِک-ُونَ : امروز اظهار برائت وتقاضای جدایی از شیطان سودمند به حال شما نیست چرا که همگی در عذاب مشترک هستید ».

واما این که « شیاطین » در این جا به صورت جمع ذکر شده ممکن

ص:31

است اشاره به چیزی باشد که از آیات سوره « زخرف » استفاده می شود که هر انسانی روی از یاد خدا برتابد، شیطانی برانگیخته می شود که قرین و همنشین او خواهد بود ، نه تنها در این جهان که در آن جهان نیز همراه او است « وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِالرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطانا فَهُوَ لَهُ قَرینٌ ... حَتّی اِذا جائَنا قالَ یالَیْتَ بَیْنی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرینُ» (36 و38 / زخرف) .

(44) سوره اِسراء

با فقرا مدارا کنید

28 وَ اِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُورا

و هرگاه ازآن ها(یعنی مستمندان) روی برتابی و انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشی ( تا گشایشی در کارت پدید آید و به آن ها کمک کنی ) با گفتار نرم و آمیخته به لطف با آن ها سخن بگو .

« مَیْسُور » از ماده « یُسْر » به معنی راحت و آسان است و در این جا مفهوم وسیعی دارد که هرگونه سخن نیک و برخورد با احترام و محبت را شامل می شود .

در روایات می خوانیم که بعد از نزول این آیه هنگامی که کسی چیزی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست و حضرت چیزی نداشت که به او بدهد می فرمود : « یَرْزُقُنَا اللّهُ وَ اِیّاکُمْ مِنْ فَضْلِه : امیدوارم

ص:32

خدا ما و تو را از فضلش روزی دهد » .(1)

جزء پانزدهم (45)

در سنت های قدیمی ما به هنگام برخورد با سائل چنین بوده و هست که هنگامی که تقاضاکننده ای به درخانه می آمد و چیزی برای دادن موجود نبود به او می گفتند : « ببخش » ، اشاره به این که آمدن تو بر ما حقی ایجاد می کند و از نظر اخلاقی از ما چیزی طلبکار هستی و ما تقاضا داریم که این مطالبه اخلاقی خود را بر ما ببخشی چرا که چیزی که پاداش آن باشد موجود نداریم .

رعایت اعتدال و میانه روی درانفاق وبخشش

29 وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً اِلی عُنُقِکَ و لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوما مَحْسُورا

هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن ( و ترک انفاق و بخشش منما ) و بیش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرومانی .

(46) سوره اِسراء

« تَقْعُد » که از ماده « قُعُود » به معنی نشستن و کنایه از توقف و از کارافتادن می باشد .

« مَحْسُور » از ماده «حَسْر» در اصل معنی کنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زیر آن است .

و بعدا این مفهوم توسعه یافته و به هر شخص خسته و وامانده که از رسیدن به مقصد عاجز است « مَحْسُور » یا « حَسیر » و

ص:33


1- « مَجْمَعُ الْبَیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

« حاسِر » گفته می شود .

« حَسْرَة » به معنی غم و اندوه نیز از همین ماده گرفته شده ، چرا که این حالت به انسان معمولاً در مواقعی دست می دهد که نیروی جبران مشکلات و شکست ها را از دست داده ، گویی از توانایی و قدرت برهنه شده است .

همان گونه که « بسته بودن دست به گردن » کنایه از بخل است ، « گشودن دست ها به طور کامل » آن چنان که از جمله « و لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» استفاده می شود کنایه از بذل و بخشش بی حساب است .

جزء پانزدهم (47)

تعبیر به « مَلُوم » اشاره به این است که گاه بذل و بخشش زیاد نه تنها انسان را از فعالیت و ضروریات زندگی بازمی دارد بلکه زبان ملامت مردم را بر او می گشاید .

30 اِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَیَقْدِرُاِنَّهُ کانَ بِعِبادِه خَبیرا بَصیرا

پروردگارت روزی را برای هرکس بخواهد گشاده یا تنگ می دارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بینا است .

در این جا این سؤال مطرح می شود که اصلاً چرا بعضی از مردم محروم و نیازمند و مسکین هستند که لازم باشد مابه آن ها انفاق کنیم آیا بهتر نبود خداوند خودش به آن ها هر چه لازم بود می داد تا نیازی نداشته باشند که ما به آن ها انفاق کنیم .

این اشاره به پاسخ همین سؤال است ، این یک آزمون برای شما است وگرنه برای او همه چیز ممکن است ، او

ص:34

می خواهد به این وسیله شما را تربیت کند و روح سخاوت و فداکاری و از خودگذشتگی را در شما پرورش دهد .

(48) سوره اِسراء

به علاوه بسیاری از مردم اگر کاملاً بی نیاز شوند راه طغیان و سرکشی پیش می گیرند و صلاح آن ها این است که در حد معینی از روزی باشند ، حدی که نه موجب فقر گردد نه طغیان .

از همه این ها گذشته وسعت و تنگی رزق در افراد انسان ( بجز موارد استثنایی یعنی از کارافتادگان و معلولین ) بستگی به میزان تلاش و کوشش آن ها دارد و این که می فرماید خدا روزی را برای هرکس بخواهد تنگ و یا گشاده می دارد ، این خواستن هماهنگ با حکمت او است و حکمتش ایجاب می کند که هرکس تلاشش بیشتر باشد سهمش فزون تر و هرکس کمتر باشد محروم تر گردد .

ضرورت تولید علم و پیروی از دستاوردهای علوم مختلف

36 وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِه عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً

جزء پانزدهم (49)

از آن چه نمی دانی پیروی مکن ، چرا که گوش و چشم و دل ها همه مسؤول هستند .

« لا تَقْفُ » از ماده « قَفْو » به معنی دنباله روی از چیزی است ، می دانیم دنباله روی از غیر علم ، مفهوم وسیعی دارد که همه آن چه را گفتیم شامل می شود .

نهی از پیروی از غیر علم معنی وسیعی دارد که مسایل اعتقادی

ص:35

و گفتار و شهادت و قضاوت و عمل را شامل می شود .

روی این زمینه الگوی شناخت در همه چیز ، علم و یقین است و غیرآن خواه«ظن و گمان» باشد یا «حدس و تخمین» یا « شک و احتمال » هیچ کدام قابل اعتماد نیست .

این که چرا از میان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده دلیلش روشن است ، زیرا معلومات حسّی انسان غالبا از این دو طریق حاصل می شود و بقیه تحت الشعاع آن ها هستند .

(50) سوره اِسراء

بر روی زمین با غرور و تکبر حرکت نکنید

37 وَ لا تَمْشِ فِی الاَْرْضِ مَرَحا اِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الاَْرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً

روی زمین با تکبر راه مرو ، تو نمی توانی زمین را بشکافی و طول قامتت هرگز به کوه ها نمی رسد ؟

« مَرَحَ » به معنی شدت خوشحالی در برابر یک موضوع باطل و بی اساس است .

اشاره به این که افراد متکبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهای خود را محکم به زمین می کوبند تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند ، گردن به آسمان می کشند تا برتری خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند .

ولی قرآن می گوید : آیا تو اگر پای خود را بر زمین بکوبی هرگز می توانی زمین را بشکافی یا ذره ناچیزی هستی بر روی این کره عظیم خاکی . آیا تو می توانی هرقدر گردن خود را بر فرازی هم طراز کوه ها

ص:36

شوی یا این که حداکثر می توانی چند سانتی متر قامت خود را بلندتر نشان دهی درحالی که حتی عظمت بلندترین قله های کوه های زمین در برابر این کره ، چیز قابل ذکری نیست و خود زمین ذره بی مقداری است در مجموعه جهان هستی .

جزء پانزدهم (51)

38 کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوها

همه این ها گناهش نزد پروردگار تو منفور است .

از این تعبیر روشن می شود که برخلاف گفته پیروان مکتب جبر ، خدا هرگز اراده نکرده است گناهی از کسی سربزند ، چرا که اگر چنین چیزی را اراده کرده بود با کراهت و ناخشنودی که دراین آیه روی آن تأکید شده است سازگار نبود .

شرک و دوگانه پرستی خمیرمایه همه انحرافات و جنایات است

39 ذلِکَ مِمّا اَوْحی اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ اِلها اخَرَ فَتُلْقی فی جَهَنَّمَ مَلُوما مَدْحُورا

(52) سوره اِسراء

این احکام ازحکمت هایی است که پروردگارت به تو وحی فرستاده و هرگزمعبودی با اللّه قرارمده که در جهنم می افتی در حالی که مورد سرزنش خواهی بود و رانده شده ( درگاه خدا ) .

تعبیر به « حکمت » اشاره به این است که این احکام آسمانی درعین این که از وحی الهی سرچشمه می گیرد با ترازوی عقل ، نیز کاملاً قابل سنجش و قابل درک است ، چه کسی می تواند زشتی شرک یا قتل

ص:37

نفس ، یا آزار پدر و مادر و همچنین قبح زنا و کبر و غرور و ظلم به یتیمان و عواقب شوم پیمان شکنی و مانند آن را انکار کند .

به تعبیردیگر این احکام هم از طریق حکمت عقلی، اثبات شده است و هم از طریق وحی الهی و اصول همه احکام الهی چنین است هرچند جزییات آن را در بسیاری از اوقات با چراغ کم فروغ عقل نمی توان تشخیص داد و تنها در پرتو نورافکن نیرومند وحی باید درک کرد.

در حقیقت شرک و دوگانه پرستی ، خمیر مایه همه انحرافات و جنایات و گناهان است ، لذا بیان این سلسله احکام اساسی اسلام از شرک شروع شد و به شرک نیز پایان یافت .

جزء پانزدهم (53)

تبلیغ متنوع مایه تذکر بیشتر است

41 وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی هذَا الْقُرْانِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزیدُهُمْ اِلاّ نُفُورا

ما، در این قرآن انواع بیانات مؤثر را آوردیم تا متذکّر شوند، ولی(گروهی ازکوردلان) جز بر نفرتشان نمی افزاید.

« صَرَّف » از ماده « تصریف » به معنی تغییر دادن و دگرگون ساختن است و مخصوصا باتوجه به این که از باب « تفعیل » است ، معنی کثرت را نیز دربردارد .

و از آن جا که بیانات قرآن درزمینه اثبات توحید و نفی شرک ، گاهی فطری ، زمانی در شکل تهدید ، گاهی تشویق و خلاصه از انواع طرق و فنون مختلف کلام برای آگاه ساختن و بیدارکردن مشرکان استفاده شده است ، تعبیر به « صَرَّفْنا » در مورد آن بسیار مناسب است

ص:38

(54) سوره اِسراء

قرآن بااین تعبیرمی گویدماازهردری واردشدیم و ازهرراهی استفاده کردیم تا چراغ توحید را در دل این کوردلان بیفروزیم، اماگروهی از آن ها آن قدر لجوج و متعصب و سرسخت هستند که نه تنها این بیانات آن ها را به حقیقت نزدیک نمی سازد بلکه بر نفرت و دوری آن ها می افزاید .

در این جا این سؤال به ذهن می رسد که اگر این بیانات گوناگون نتیجه معکوس دارد ، ذکر آن ها چه فایده ای خواهد داشت ؟

پاسخ این سؤال روشن است و آن این که قرآن برای یک فرد یا یک گروه خاص نازل نشده بلکه برای جامعه انسانی است و مسلما همه انسان ها این گونه نیستند ، بسیار هستند کسانی که این دلایل مختلف را می شنوند و راه حق را باز می یابند ، هر دسته ای از این تشنگان حقیقت از یک نوع بیان قرآن بهره می گیرند و بیدارمی شوند و همین اثر ، برای نزول این آیات، کافی است، هرچندکوردلانی ازآن نتیجه معکوس بگیرند.

ضمنا از این آیه این درس را در زمینه مسایل تربیتی و تبلیغی می توان فراگرفت که باید برای رسیدن به هدف های عالی تربیتی ، تنها از یک طریق استفاده نکرد ، بلکه از طرق گوناگون و وسایل مختلف بهره گرفت ، که مردم ذوق ها و استعدادهای مختلفی دارند و برای نفوذ در هریک باید از راهی وارد شد و یکی از فنون بلاغت نیز همین است .

جزء پانزدهم (55)

تسبیح و حمد عمومی موجودات جهان

44 تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه وَلکِنْ لا تَفْقَه-ُونَ تَسْبیحَهُمْ اِنَّهُ کانَ حَلیما غَف-ُورا

ص:39

آسمان های هفتگانه و زمین و کسانی که درآن هاهستندهمه تسبیح اومی گویند و هرموجودی تسبیح و حمداومی گوید، ولی شماتسبیح آن هارا نمی فهمید او حلیم و آمرزنده است.

در آیات مختلف قرآن ، سخن از تسبیح و حمد موجودات عالم هستی در برابر خداوند بزرگ به میان آمده است .

قرآن می گوید : عالم هستی یکپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودی به نوعی به حمد و ثنای حق مشغول است و غلغله ای خاموش در پهنه عالم هستی طنین افکنده که بی خبران توانایی شنیدن آن را ندارند ، اما اندیشمندانی که قلب و جانشان به نور ایمان زنده و روشن است ، این صدا را از هر سو به خوبی به گوش و جان می شنوند .

(56) سوره اِسراء

ولی در تفسیر حقیقت این حمد و تسبیح در میان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسیار گفتگو است :

بعضی آن را حمد و تسبیح « حالی » دانسته اند و بعضی « قالی » که خلاصه نظرات آن هارا با آن چه مورد قبول ما است ذیلاً می خوانید:

جمعی معتقدند که همه ذرات موجودات این جهان اعم از آن چه ما آن را عاقل می شماریم یا بی جان و غیرعاقل همه دارای یک نوع درک و شعورند و در عالم خود تسبیح و حمد خدا می گویند ، هر چند ما قادر نیستیم به نحوه درک و احساس آن ها پی ببریم و زمزمه حمد و تسبیح آن ها را بشنویم .

آیاتی مانند « وَ اِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ : بعضی از سنگ ها از ترس خدا از فراز کوه ها به پایین می افتند » ( 74 / بقره ) .

ص:40

جزء پانزدهم (57)

مانند « فَقالَ لَها وَ لِلاَْرْضِ ائتِیَا طَوْعا اَوْ کَرْها قالَتا اَتَیْنا طائِعِینَ : خداوند به آسمان و زمین فرمود از روی اطاعت یا کراهت به فرمان من آیید ، آن ها گفتند ما از در اطاعت می آییم » ( 11 / فصلت )... و مانند آن را می توان گواه بر این عقیده گرفت .

بسیاری معتقدند که این تسبیح و حمد ، همان چیزی است که ما آن را « زبان حال » می نامیم ، حقیقی است نه مجازی ، ولی زبان حال است نه قال .

توضیح این که: بسیار می شودبه کسی که آثار ناراحتی و درد و رنج و بی خوابی در چهره و چشم او نمایان است می گوییم : هرچند تو از ناراحتیت سخن نمی گویی اما چشم تو می گوید که دیشب به خواب نرفتی وچهره ات گواهی می دهدکه ازدرد و ناراحتی جانکاهی رنج می بری.

این زبان حال گاهی آن قدر قوی و نیرومند است که « زبان قال » را تحت الشعاع خود قرار می دهد و به تکذیب آن برمی خیزد ، این همان چیزی است که علی در گفتار معروفش می فرماید : « ما اَضْمَرَ اَحَدٌ شَیْئا اِلاّ ظَهَرَ فی فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ : هرگز کسی رازی را در دل نهان نمی کند مگر این که در لابلای سخنانش به طور ناخودآگاه و صفحه صورتش آشکار می گردد » .(1)

از سوی دیگر آیا می توان انکار کرد که یک تابلو بسیار زیبا که شاهکاری از هنر راستین است گواهی بر ذوق و مهارت نقاش می دهد

ص:41


1- « نهج البلاغه » ، حکمت 26 .

و او را مدح و ثنا می گوید ؟

آیا می توان انکار کرد که دیوان شعر شعرای بزرگ و نامدار از قریحه عالی آن ها حکایت می کند ؟ و دائما آن ها را می ستاید ؟

(58) سوره اِسراء

آیا می توان منکر شد که ساختمان های عظیم و کارخانه های بزرگ و مغزهای پیچیده الکترونیک و امثال آن ها، با زبان بی زبانی از سازنده و مخترع و مبتکر خود سخن می گویند و هریک درحد خوداز آن ها ستایش می کنند ؟

جزء پانزدهم (59)

بنابراین باید قبول کرد که عالم شگرف هستی با آن نظام عجیبش ، با آن همه رازها و اسرار ، با آن عظمت خیره کننده اش و با آن ریزه کاری های حیرت زا همگی « تسبیح و حمد » خدا می گویند .

مگر « تَسْبیح » جز به معنی پاک و منزه شمردن از عیوب می باشد ؟ ساختمان و نظم این عالم هستی می گوید خالق آن از هرگونه نقص و عیبی مبرا است .

اگر یک روز آن شاعر نکته پرداز هر برگی از برگ های درختان سبز را دفتری از معرفت کردگار می دانست ، دانشمندان گیاه شناس امروز درباره این برگ ها نه یک دفتر بلکه کتاب ها نوشته اند واز ساختمان اسرارآمیز کوچک ترین اجزای آن یعنی سلول ها گرفته تا طبقات هفتگانه برگ و دستگاه تنفسی آن و رشته های آبیاری و تغذیه و سایر مشخصات بسیار پیچیده برگ ها در این کتاب ها ، بحث ها کرده اند .

این معنی برای تسبیح و حمد عمومی موجودات کاملاً قابل درک است و نیاز به آن ندارد که ما برای همه ذرات عالم هستی درک و شعور

ص:42

قایل شویم چرا که دلیل قاطعی برای آن در دست نیست و آیات گذشته نیز به احتمال زیاد همان زبان حال را بیان می کند .

(60) سوره اِسراء

در روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السلام رسیده تعبیرات جالبی در این زمینه دیده می شود ، از جمله :

یکی از یاران امام صادق می گوید : از تفسیر آیه « وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » سؤال کردم ، امام فرمود : « کُلُّ شَیْ ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ اِنّالَنَری اَنْ یَنْقُضَ الْجِدارُ وَ هُوَ تَسْبیحُها : آری هر چیز تسبیح و حمد خدا می گوید حتّی هنگامی که دیوار می شکافد و صدایی از آن به گوش می رسد آن نیز تسبیح است » .

از امام باقر نقل شده که فرمود : « نَهی رَسُولُ اللّهِ عَنْ اَنْ تُوْسَمَ الْبَهائِمُ فیوُجُوهِها، وَاَنْ تُضْرَبَ وُجُوهُهالاَِنَّها تُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّها: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : علامت داغ در صورت حیوانات نگذارید و تازیانه به صورت آن ها نزنید زیرا آن ها حمد و ثنای خدا می گویند » .

و نیز از امام صادق نقل شده : « مامِنْ طَیْرٍ یُصادُ فی بَرٍّ وَ

جزء پانزدهم (61)

لا بَحْرٍ وَ لا شَیْ ءٌ یُصادُ مِنَ الْوَحْشِ اِلاّبِتَضْییعِهالتَّسْبیحَ : هیچ پرنده ای در صحرا و دریا صید نمی شود و هیچ حیوان وحشی به دام صیاد نمی افتد مگر به خاطر ترک تسبیح » .

امام باقر صدای گنجشکانی را شنید، فرمود : « می دانید این ها چه می گویند » ، ابوحمزه ثمالی که از یاران خاص امام بود می گوید ، عرض کردم : « نه » ، فرمود : « یُسَبِّحْنَ رَبَّهُنَّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَسْئَلْنَ قُوتَ یَوْمِهِنَّ : این ها تسبیح خداوند بزرگ را می گویند و روزی

ص:43

خود را از او می خواهند » .

در حدیث دیگری می خوانیم که یک روز پیامبر صلی الله علیه و آله نزد عایشه آمد ، فرمود : « این دو لباس مرا بشوی » عرض کرد : « ای رسول خدا دیروز شستم » ، فرمود : « اَمّا عَلِمْتَ اَنَّ الثَّوْبَ یُسَبِّحُ فِاِذَا اتَّسَخَ انْقَطَعَ تَسْبیحُهُ : آیا نمی دانی که لباس انسان نیز تسبیح خدا می گوید و هنگامی که چرک و آلوده شود تسبیح آن قطع می شود » .

مجموعه این روایات که بعضی از آن ها معانی دقیق و باریکی دارد

(62) سوره اِسراء

نشان می دهد که این حکم عمومی تسبیح موجودات ، همه چیز را بدون استثناء دربرمی گیرد و همه این ها با آن چه در تفسیر دوم ( تسبیح به معنی زبان حال و تکوین ) گفتیم کاملاً سازگار است و این که در این روایات خواندیم هنگامی که لباس آلوده و کثیف می شود ، تسبیح آن قطع می گردد ، ممکن است اشاره به این باشد که موجودات تا چهره پاک طبیعی دارند ، انسان را به یاد خدا می اندازند،اما هنگامی که چهره پاک طبیعی خود را از دست دادند دیگر آن یادآوری از بین می رود .

49 وَ قالُوا اَءِذا کُنّا عِظاما وَ رُفاتا اَءِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقا جَدیدا

و(مشرکین)گفتند: آیا هنگامی که ما استخوان های پوسیده و پراکنده ای شدیم دگربار آفرینش تازه ای خواهیم یافت؟

« رُفات » به هر چیزی که کهنه و پوسیده و متلاشی شود می گویند .

این تعبیرمانند بسیاری از تعبیرات دیگر قرآن در زمینه معاد نشان می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله همواره در دعوت خود سخن از مسأله « معاد

ص:44

جزء پانزدهم (63)

جسمانی » می گفت که این جسم بعد از متلاشی شدن بازمی گردد ، وگرنه هرگاه سخن تنها از معاد روحانی بود این گونه ایرادهای مخالفان به هیچ وجه معنی نداشت .

رستاخیز قطعی است

50 قُلْ کُونُوا حِجارَةً اَوْ حَدیدا

بگو: شما سنگ و آهن باشید .

51 اَوْخَلْقا مِمّایَکْبُرُ فیصُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَیُنْغِضُونَ اِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتی هُوَ قُلْ عَسی اَنْ یَکُونَ قَریبا

یا هر مخلوقی که در نظرشما ازاین سخت تراست( و از حیات وزندگی دورتر، باز خدا قادراست شمارابه زندگی مجدد بازگرداند ) آن ها به زودی می گویند چه کسی ما رابازمی گرداند؟ بگو همان کسی که روز نخست شما را آفرید ، آن ها سر خود را ( از روی تعجب و انکار ) به سوی تو خم می کنند و می گویند:در چه زمانی خواهد بود؟بگو شاید نزدیک باشد.

(64) سوره اِسراء

« سَیُنْغِضُونَ » از ماده « اِنْغاض » به معنی حرکت دادن سربه سوی طرف مقابل از روی تعجب است .

روشن است که استخوان ها بعد از پوسیدن تبدیل به خاک می شوند و خاک همیشه آثاری از حیات دارد ، گیاهان از خاک می رویند، موجودات زنده در خاک پرورش می یابند و اصل وجود آدمی نیز از خاک است ، کوتاه سخن این که خاک دروازه حیات وزندگی است.

ص:45

ولی سنگ و آهن یا موجوداتی از این ها سخت تر فاصله شان با حیات و زندگی بسیار بیشتر است ، هرگز گیاهی از دل سنگ و آهن برنمی خیزد ، اما قرآن می گوید در پیشگاه قدرت خدا این ها اهمیت ندارد ، هرچه باشید و هرچه شوید باز امکان بازگشتتان به حیات و زندگی محفوظ است .

سنگ ها و آهن ها نیزمی پوسند و متلاشی می شوند و با موجودات دیگر این کره خاکی ترکیب می یابند و مبدأ حیات و زندگی می شوند .

جزء پانزدهم (65)

دومین ایراد آن ها این بود که می گفتند : بسیار خوب اگر بپذیریم که این استخوان های پوسیده و متلاشی شده قابل بازگشت به حیات است چه کسی قدرت انجام این کار را دارد ، چرا که این تبدیل را یک امر بسیار پیچیده و مشکل می دانستند .

پاسخ این سؤال را قرآن چنین می گوید : « به آن ها بگو همان کسی که شما را روز اول آفرید : قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ » .

سرانجام به سومین ایراد آن ها می پردازد و می گوید : « آن ها سر خود را از روی تعجب و انکار تکان می دهند و می گویند: چه زمانی این معاد واقع می شود؟ فَسَیُنْغِضُونَ اِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتی هُوَ».

آن ها در حقیقت با این ایراد خود می خواستند این مطلب را منعکس کنند که به فرض این ماده خاکی قابل تبدیل به انسان باشد و قدرت خدا را نیز قبول کنیم ، اما این یک وعده نسیه بیش نیست و معلوم نیست در چه زمانی واقع می شود ؟ اگر در هزاران یا میلیون هاسال بعد باشد چه تأثیری در زندگی امروز ما می کند ، سخن

ص:46

از نقد بگو و نسیه را رها کن .

(66) سوره اِسراء

قرآن در پاسخشان می گوید : « به آن ها بگو شاید زمان آن نزدیک باشد: قُلْ عَسی اَنْ یَکُونَ قَریبا » .

و البته نزدیک است چراکه مجموعه عمر این جهان هرچه باشد در برابر زندگی بی پایان در سرای دیگر لحظه زودگذری بیش نیست .

52 یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجیبوُنَ بِحَمْدِه وَ تَظُنُّونَ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاّ قَلیلاً

همان روز که شما را ( از قبرهایتان ) فرا می خواند ، شما هم اجابت می کنید درحالی که حمد او می گویید و تصور می کنید تنها مدت کوتاهی ( در جهان برزخ ) درنگ کردید .

آری آن روز این احساس به انسان دست می دهد که دوران برزخ هرچند طولانی بوده ، در برابر عمر بی نهایت در عالم بقاء، لحظات زودگذری بیش نیست .

بعضی از مفسران این احتمال را نیز داده اند که منظور اشاره به

جزء پانزدهم (67)

توقف در دنیا است یعنی آن روزاست که می دانید زندگی دنیا چندان طولانی نبوده، ساعاتی بوده کوتاه و بسیار زودگذر .

برخورد منطقی با همه مخالفان

53 وَ قُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی هِیَ اَحْسَنُ اِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ اِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلاِْنْسانِ عَدُوّا مُبینا

به بندگانم بگو سخنی بگویندکه بهترین باشد چراکه شیطان ( به وسیله سخنان ناموزون ) میان آن ها فتنه و فساد می کند،

ص:47

همیشه شیطان دشمن آشکاری برای انسان بوده است .

«یَنْزَغُ» از ماده « نَزْغ » به معنی ورود در کاری به نیت اِفساد است .

کلمه « عِبادی » اشاره به مؤمنان است و روش بحث با دشمنان را به آن ها می آموزد چرا که گاهی مؤمنان تازه کار طبق روشی که از پیش داشتند با هرکس که در عقیده با آن ها مخالف بود به خشونت می پرداختند و آن ها را صریحا اهل جهنم و عذاب و شقی و گمراه می خواندند و خود را اهل نجات ، و این سبب می شد که مخالفان یک حالت منفی در برابر دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به خود بگیرند .

(68) سوره اِسراء

البتّه کلمه « بَیْنَهُمْ » ( در میان آن ها ) مفهومش این است که شیطان ، سعی می کند میان مؤمنان و مخالفانشان فساد کند و یا سعی می کند در دل های مؤمنان به طرز مرموزی نفوذ کند و آن ها را به فساد و افساد دعوت نماید .

64 وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَاَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الاَْمْوالِ وَ الاَْوْلادِ وَعِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ اِلاّ غُرُورا

هرکدام از آن ها را می توانی با صدای خودت تحریک کن و لشکر سواره و پیاده ات را بر آن ها گسیل دار و در ثروت و فرزندانشان شرکت جوی و آن ها را با وعده ها سرگرم کن ولی شیطان جز فریب و دروغ وعده ای نمی دهد .

65 اِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکیلاً

( اما بدان ) تو هرگز سلطه ای بر بندگان من پیدانخواهی کرد

ص:48

جزء پانزدهم (69)

و آن ها هیچگاه به دام تو گرفتار نمی شوند همین قدر کافی است پروردگارت حافظ آن ها باشد .

«اِسْتَفْزِزْ» از ماده « اِسْتِفْزاز » به معنی تحریک و برانگیختن است.

« اَجْلِبْ » از ماده « اِجْلاب » در اصل از «جَلَبَة» به معنی فریاد شدید است و اِجْلاب به معنی راندن و حرکت دادن با نهیب و فریاد می باشد .

وسایل چهارگانه وسوسه گری شیطان

گر چه در آیات فوق ، مخاطب شیطان است و خداوند به عنوان یک فرمان تهدیدآمیز به او می گوید هرچه از دستت ساخته است بکن و با وسایل گوناگون به اغوای بنی آدم برخیز ، ولی در واقع هشداری است به همه انسان ها که طرق نفوذ شیطان را دریابند و از تنوع وسایل وسوسه های او آگاه شوند .

جالب این که قرآن در آیه فوق به چهاربخش مهم و اصولی از این وسایل ، اشاره می کند و به انسان ها می گوید که از چهارطرف مراقب خویش باشند :

(70) سوره اِسراء

برنامه های تبلیغاتی جمله « وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ » که بعضی از مفسران آن را تنها به معنی نغمه های هوس انگیز موسیقی و خوانندگی تفسیر کرده اند معنی وسیعی دارد که هرگونه تبلیغات گمراه کننده را که در آن از وسایل صوتی و سمعی استفاده می شود شامل می گردد .

به این ترتیب نخستین برنامه شیطان، استفاده از این وسایل است .

این مسأله مخصوصا در دنیای امروز که دنیای فرستنده های

ص:49

رادیویی و دنیای تبلیغات گسترده سمعی و بصری است ، از هر زمانی روشن تر و آشکارتر است ، چرا که شیاطین و احزاب آن ها در شرق و غرب جهان بر این وسیله مؤثر تکیه دارند و بخش عظیمی از سرمایه های خود را در این راه مصرف می کنند ، تا بندگان خدا را استعمار کنند و از راه حق که راه آزادی و استقلال و ایمان و تقوی است منحرف سازند و به صورت بردگانی بی اراده و ناتوان درآورند .

استفاده از نیروی نظامی این منحصر به عصر و زمان

جزء پانزدهم (71)

ما نیست که شیاطین برای یافتن منطقه های نفوذ به قدرت نظامی متوسّل می شوند ، همیشه بازوی نظامی یکی از بازوهای مهم و خطرناک همه جباران و ستمگران جهان بوده است ، آن ها ناگهان در یک لحظه به نیروهای مسلّح خود فریاد می زنند و به مناطقی که ممکن است با مقاومت سرسختانه ، آزادی و استقلال خویش را بازیابند گسیل می دارند و حتّی در عصر خود می بینیم برنامه گسیل سریع که درست همان مفهوم « اِجْلاب » را دارد تنظیم کرده اند ، به این ترتیب که پاره ای از قدرت های جهانخوار غرب نیروی ویژه ای ، آماده ساخته اند که بتوانند آن را در کوتاه ترین مدت در هر منطقه ای از جهان که منافع نامشروع شیطانیشان به خطر بیفتد اعزام کنند و هر جنبش حق طلبانه ای را در نطفه خفه نماید .

و قبل از وصول این لشکر سریع ، زمینه را با جاسوسان ماهر خود که در واقع لشکر پیاده هستند آماده می سازند .

غافل از این که خداوند به بندگان راستینش در همین آیات وعده

ص:50

داده است که شیطان و لشکر او هرگز بر آن ها سلطه نخواهند یافت .

(72) سوره اِسراء

برنامه های اقتصادی با پوشش انسان دوستی یکی دیگر از وسایل مؤثر نفوذشیطان از طریق شرکت در اموال و نفوس است ، باز در این جا می بینیم بعضی از مفسران شرکت در اموال را منحصرا به معنی « ربا » و شرکت در اولادرا فقط به معنی فرزندان نامشروع دانسته اند در حالی که این دو کلمه معنی بسیار وسیع تری دارد که همه اموال حرام و فرزندان نامشروع و غیر آن را شامل می شود .

مثلاً در عصر و زمان خود می بینیم که شیاطین جهانخوار ، مرتبا پیشنهاد سرمایه گذاری و تأسیس شرکت ها و ایجاد انواع کارخانه ها و مراکز تولیدی در کشورهای ضعیف می کنند و زیر پوشش این شرکت ها انواع فعالیت های خطرناک و مضر را انجام می دهند ، جاسوس های خود را به نام کارشناس فنی یا مشاور اقتصادی و مهندس و تکنیسین به این کشورها اعزام می دارند و بالطائف الحیل آخرین رمق آن ها را می مکند و از رشد و نمو و استقلال اقتصادی آن ها جلوگیری می کنند .

جزء پانزدهم (73)

و نیز از طریق تأسیس مدارس ، دانشگاه ها ، کتابخانه ها ، بیمارستان ها و جهانگردی در فرزندان آن ها شرکت می جویند ، جمعی از آن ها را به سوی خود متمایل می سازند ، حتّی گاهی با کمک های سخاوتمندانه از طریق بورس تحصیلی که در اختیار جوانان می گذارند آن ها رابه طورکامل به فرهنگ و برنامه خود جلب می کنند و در افکار آن ها شریک می شوند .

برنامه های مخرب روانی استفاده از وعده های

ص:51

مغرورکننده و انواع فریب ها و نیرنگ ها یکی دیگر از برنامه های شیطان ها است ، آن ها روانشناسان و روانکاوان ماهری را برای اغفال و فریب مردم ساده دل و حتّی هوشیار تربیت کرده اند ، گاهی به نام این که دروازه تمدن بزرگ در چندقدمی آن ها است و یا این که در آینده نزدیکی در ردیف اولین کشورهای متمدن و پیشرو قرار خواهند گرفت و یا این که نسل آن ها نسل نمونه و بی نظیری است که می تواند در پرتو برنامه های آنان به اوج عظمت برسد و امثال این خیالات و پندارها، آن هارا سرگرم می سازند که همه در جمله « وَعْدِهُمْ » خلاصه می شود .

(74) سوره اِسراء

و گاهی به عکس از طریق تحقیر و تضعیف روحیه و این که آن ها هرگز مبارزه با قدرت های عظیم جهانی را ندارند و میان تمدّنشان با تمدّن کشورهای پیشرفته صدها سال فاصله است آنان را ازهرگونه تلاش و کوششی بازمی دارند .

این قصه سر دراز دارد و طرق نفوذ شیطان و لشکریان او یک راه و دو راه نیست (1)، این جا است که عباداللّه و بندگان راستین خدا با دلگرمی که از وعده قطعی او در این آیات به دست می آورند به جنگ با این شیاطین برمی خیزند و کمترین وحشتی به خود راه نمی دهند و می دانند سر و صدای شیاطین هرقدر زیاد باشد بی محتوا و توخالی

ص:52


1- در زمینه این که چرا خدا شیطان راآفرید در ذیل تفسیر آیه 36 سوره بقره، صفحه 193، جلد 1 تفسیرنمونه و درمورد وسوسه های شیطان در صفحه 115، جلد 6 تفسیر مذکور بحث شده است .

است و با قدرت ایمان و توکل برخدا برهمه آن ها می توان پیروز شد و

جزء پانزدهم (75)

نقشه هاشان را نقش برآب کرد چنان که قرآن می گوید « وَ کَفی بِرَبِّکِ وَکیلاً : خداوند بهترین حافظ و نگاهبان و یار و یاور آن ها است » .

چه کسی کشتی ها را در دریاها به حرکت درمی آورد؟

66 رَبُّکُمُ الَّذی یُزْجی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِه اِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحیما

پروردگارتان کسی است که کشتی را در دریا برای شما به حرکت درمی آورد تا از نعمت او بهره مند شوید ، او نسبت به شما مهربان است .

«یُزْجی»از ماده « اِزْجاء » به معنی حرکت دادن مداوم چیزی است.

بدیهی است برای حرکت کشتی ها در دریا ، نظاماتی دست به دست هم داده تا این امر فراهم گردد ، از یک سو آب به صورت مرکبی راهوار آفریده شده ، از سوی دیگر وزن مخصوص بعضی از اشیاء سبک تر از آب است آن چنان که روی آب بماند و یا اگر سنگین تر است آن را به شکلی ساخت که عملاً وزن مخصوصی کمتر از آب پیدا کند ، به طوری که طاقت تحمل بارهای سنگین و انسان های فراوانی داشته باشد.

(76) سوره اِسراء

از سوی سوم نیروی محرکی لازم است ، که در زمان های گذشته بادهای منظمی بود که بر صفحه اقیانوس ها با نظم خاصی می وزید و آشنایی به زمان و مسیر و سرعت این بادها به ناخدایان امکان می داد که از نیروی عظیم آن برای حرکت کشتی های بادبانی استفاده کنند ، ولی امروز از نیروی بخار که برادر باد است برای حرکت

ص:53

کشتی های عظیم استفاده می شود .

از سوی چهارم نیاز به وسیله راهیابی است که در گذشته خورشید و ستارگان آسمان بودند و امروز قطب نماها و نقشه ها هستند .

اگر این چهار موضوع دست به دست هم نمی دادند و برای حرکت منظم کشتی ها هم آهنگ نمی شدند انسان از این وسیله بسیار مهم حمل و نقل و مرکب سواری راهوار محروم می ماند .

البته می دانید کشتی ها همیشه بزرگ ترین وسیله نقلیه انسان ها بوده و هستند ، هم اکنون کشتی های غول پیکری داریم که به اندازه یک شهر کوچک وسعت و سرنشین دارند .

جزء پانزدهم (77)

67 وَاِذامَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ اِلاّاِیّاهُ فَلَمّا نَجّیکُمْ اِلَی الْبَرِّ اَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الاِْنْسانُ کَف-ُورا

و هنگامی که در دریا ناراحتی به شما برسد همه کس را جز او فراموش خواهید کرد ، اما هنگامی که شما را به خشکی نجات دهد روی می گردانید و انسان کفران کننده است .

هنگامی که ناراحتی ها در دریا به شما می رسد تمام معبودهایی جز خدا از نظر شما گم می شود و باید گم شود چرا طوفان حوادث پرده های تقلید و تعصب را که بر فطرت آدمی افتاده کنار می زند و نور فطرت که نور توحید و خداپرستی و یگانه پرستی است جلوه گر می شود ، آری در چنین لحظاتی همه معبودهای پنداری و خیالی که نیروی توهم انسان به آن ها قدرت بخشیده بود همچون برف در آفتاب تابستان آب می شوند و از ذهن محو می گردند و تنها نور در آن می درخشد .

ص:54

سپس اضافه می کند : « فَلَمّا نَجّیکُمْ اِلَی الْبَرِّ اَعْرَضْتُمْ وَ کانَ اِلاِْنْسانُ کَفُورا » .

(78) سوره اِسراء

وقتی خدا شمارا نجات داد باردیگر پرده های غرور و غفلت ، تقلید و تعصب ، این نور الهی را می پوشاند و گرد و غبار عصیان و گناه و سرگرمی های زندگی مادی ، چهره تابناک آن را پنهان می سازد .

انسان گل سرسبد موجودات

70 وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی ادَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً

ما بنی آدم را گرامی داشتیم و آن هارا در خشکی و دریا (بر مرکب های راهوار) حمل کردیم و از انواع روزی های پاکیزه به آن ها روزی دادیم و بر بسیاری از خلق خود برتری بخشیدیم.

از آن جا که یکی از طرق تربیت و هدایت ، همان دادن شخصیت به افراد است قرآن مجید به دنبال بحث هایی که درباره مشرکان و منحرفان در آیات گذشته داشت ، در این جا به بیان شخصیت والای نوع بشر و مواهب الهی نسبت به او می پردازد ، تا با توجه به این ارزش فوق العاده به آسانی خود را نیالاید و خویش را به بهانه ناچیزی نفروشد « وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی ادَمَ » .

جزء پانزدهم (79)

سپس به سه قسمت از مواهب الهی ، نسبت به انسان ها اشاره می کند که عبارتند ازمرکب، رزق طیّب ، برتری بر سایر مخلوقات .

ص:55

معنی « کثیر » در این جا چیست ؟

بعضی از مفسران آیه فوق را دلیل بر فضیلت فرشتگان بر کل بنی آدم دانسته اند ، چرا که قرآن می گوید ما انسان ها رابر بسیاری از مخلوقات خود برتری دادیم و طبعا گروهی در این جا باقی می ماند که انسان برتر از آن ها نیست و این گروه جز فرشتگان نخواهند بود .

ولی باتوجه به آیات آفرینش آدم و سجود و خضوع فرشتگان برای او و تعلیم علم اسماء به آن ها از سوی آدم ، تردیدی باقی نمی ماند که انسان از فرشته برتر است ، بنابراین ، « کثیر » در این جا به معنی جمیع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طبرسی در مجمع البیان ، در قرآن و مکالمات عرب، بسیار معمول است که این کلمه به معنی جمیع می آید .

(80) سوره اِسراء

قرآن درباره شیاطین می گوید:«وَ اَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» (223/شعراء).

چرا انسان برترین مخلوق خدا است ؟

پاسخ این سؤال چندان پیچیده نیست ، زیرا می دانیم تنها موجودی که از نیروهای مختلف ، مادی و معنوی ، جسمانی و روحانی تشکیل شده و در لابلای تضادها می تواند پرورش پیدا کند و استعداد تکامل و پیشروی نامحدود دارد ، انسان است .

حدیث معروفی که از امیرمؤمنان علی نقل شده نیز شاهد روشنی بر این مدعا است : « خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفرید : فرشتگان و حیوانات و انسان ، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حیوانات مجموعه ای از شهوت و غضبند و عقل ندارند ، اما انسان مجموعه ای است از هر دو ، تا کدامین غالب آید . اگر عقل او بر شهوتش

ص:56

غالب شود ، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد ، از حیوانات پست تر » .(1)

جزء پانزدهم (81)

71 یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ فَمَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِه فَاُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَم-ُونَ فَتیلاً

به یاد آورید روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان می خوانیم ، آن ها که نامه عملشان به دست راستشان است آن را(با شادی و سرور)می خوانند و سر سوزنی به آن ها ظلم و ستم نمی شود .

« فَتیل » به معنی رشته بسیار نازکی است که درشکاف هسته خرما قرار دارد در مقابل « نَقیر » که نقطه ای در پشت هسته خرما است و « قِطْمیر » به معنی پوسته نازکی است که هسته خرما را پوشانیده و تمام این کلمات کنایه از شی ء بسیار کوچک و حقیر است .

امام در این جا معنی وسیعی دارد که هر پیشوایی را اعم از پیامبران و ائمه هدی و دانشمندان و کتاب و سنت و هم چنین ائمه کفر و ضلال را شامل می شود و به این ترتیب هرکس در آن جا در خط همان رهبری قرار خواهد گرفت که در این جهان خط او را انتخاب کرده بود .

(82) سوره اِسراء

این تعبیر درعین این که یکی از اسباب تکامل انسان را بیان می کند، هشداری است به همه افراد بشر که در انتخاب رهبر فوق العاده دقیق و سخت گیر باشند و زمام فکر و برنامه خود را به دست هرکس نسپرند .

ص:57


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 3، صفحه 188 .

نقش رهبری در اسلام

در حدیث معروفی از امام باقر نقل شده هنگامی که سخن از ارکان اصلی اسلام به میان می آورد « ولایت » ( رهبری ) را پنجمین و مهم ترین رکن معرفی می کند درحالی که نماز که معرف پیوند خلق با خالق است و روزه که رمز مبارزه با شهوات است و زکات که پیوند خلق با خلق است و حج که جنبه های اجتماعی اسلام را بیان می کند چهار رکن اصلی دیگر.

سپس امام اضافه می کند : « هیچ چیز به اندازه ولایت و

جزء پانزدهم (83)

رهبری اهمیت ندارد ».(چراکه اجرای اصول دیگردرسایه آن خواهدبود).(1)

و نیز به همین دلیل در حدیث معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده: «مَنْ ماتَ بِغَیْرِ اِمامٍ ماتَ میتَةَ الْجاهِلِیَّةِ : کسی که بدون امام و رهبر از دنیا برود مرگ او مرگ جاهلیت است ».(2)

البتّه خداوندبرای هرعصروزمانی رهبری برای نجات وهدایت انسان ها قرارداد؟چراکه حکمت او ایجاب می کندفرمان سعادت بدون ضامن اجرا نباشد، امّا مهم این است که مردم رهبرشان را بشناسند و در دام رهبران گمراه و فاسد و مفسد گرفتار نشوند که نجات از چنگالشان دشوار است.

اعتقاد شیعه به وجود یک امام معصوم در هر عصر و زمان

ص:58


1- 1 بُنِیَ الاِْسْلامُ عَلی خَمْسٍ عَلَی الصَّلوةِ وَالزَّکاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوِلا یَةِ وَ لَمْ یُنادِ بِشَیْ ءٍ کَما نُودِیَ بِالْوِلا یَةِ «اصول کافی»، جلد 2، صفحه 15 .
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 3 ، صفحه 194 و کتب بسیاری دیگر .

فلسفه اش همین است آن گونه که علی فرمود : « اَللّهُمَّ بَلی لاتَخلُوالاَْرْضُ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ ، اِمّا ظاهِرا مَشْهُورا وَاِمّا

(84) سوره اِسراء

خائِفامَغْمُورا ، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَیِّناتُهُ : آری به خدا سوگند صفحه روی زمین هرگز از رهبری که با حجت الهی قیام کند خالی نشود ، خواه ظاهر و آشکار باشد یا ( بر اثر نداشتن پیروان کافی ) ترسان و پنهان، تا نشانه های الهی و دلایل فرمان او از میان نرود » . (1)

« کوردلان » از دیدگاه قرآن کریم

72 وَ مَنْ کانَ فی هذِه اَعْمی فَهُوَ فِی الاْخِرَةِ اَعْمی وَ اَضَلُّ سَبیلاً

اما آن هاکه در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بودند در آن جا نیزنابیناهستند و گمراه تر.

قرآن تعبیرجالبی از مشرکان و بیدادگران در آیه فوق دارد ، از آن ها به عنوان « اَعْمی » توصیف می کند که اشاره به این حقیقت است که چهره حق همه جا آشکار است اگر چشم بینایی باشد ، چشمی که آیات خدا را در پهنای این جهان ببیند ، چشمی که درس های عبرت را در صفحات تاریخ ، بخواند ، چشمی که سرنوشت جباران و ستمگران را مشاهده کند، خلاصه چشمی باز و حق نگر .

جزء پانزدهم (85)

در حدیثی از امام باقر می خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود : « مَنْ لَمْ یَدُلُّهُ السَّمواتُ وَ الاَْرْضُ وَ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ

ص:59


1- « نهج البلاغه » کلمات قصار 147 .

وَ دَوَرانُ الْفُلْکِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَالاْیاتُ الْعَجیباتُ عَلی اَنَّ وَراءَ ذلِکَ اَمْرٌ اَعْظَمُ مِنْهُ ، فَهُوَ فِی الاْخِرَةِ اَعْمی وَ اَضَلُّ سَبیلاً : کسی که آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز و گردش ستارگان و خورشید و ماه و نشانه ای شگفت انگیز او را از حقیقت بزرگ تری که ورای آن نهفته است آشکار نسازد او در آخرت اعمی و گمراه تر است » .(1)

در بعضی دیگر از روایات بدترین نابینایی ، نابینایی دل شمرده شد است « شَرُّ الْعَمی عَمَی الْقَلْبِ » .(2)

(86) سوره اِسراء

78 اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ اِلی غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْانَ الْفَجْرِ اِنَّ قُرْانَ الْفَجْرِ کانَ مَشْه-ُودا

نماز را از زوال خورشید تا نهایت تاریکی شب ( نیمه شب ) برپادار و هم چنین قرآن فجر ( نماز صبح ) را ، چرا که قرآن فجر مورد مشاهده ( فرشتگان شب و روز ) است .

« دُلُوکِ الشَّمْسِ » به معنی زوال آفتاب از دائرة النهار است که وقت ظهر می باشد و در اصل از ماده « دَلْک » به معنی مالیدن گرفته شده، چرا که انسان در آن موقع بر اثر شدت تابش آفتاب چشم خود را می مالید و یا از « دَلْک » به معنی تمایل شدن است چرا که خورشید در این موقع از دائره نصف النهار به سمت مغرب متمایل می شود .

« غَسَقِ اللَّیْلِ » با توجه به این که غَسَق شدت ظلمت است و

ص:60


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 196 و 197 .
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 196 و 197 .

تاریکی شب در نیمه شب از هر وقت متراکم تر می باشد این کلمه روی هم رفته « نیمه شب » را می رساند .

جزء پانزدهم (87)

«قُرْانَ» به معنی چیزی است که قرائت می شود و «قُرْانَ الْفَجْرِ»روی هم رفته اشاره به نماز فجر است .

در روایتی از امام باقر در تفسیر همین آیه هنگامی که زراره محدث بزرگ شیعه از آن سؤال کرد چنین فرمود : « دُلُوکُها زَوالُها ، غَسَقُ اللَّیْلِ اِلی نِصْفِ اللَّیْلِ ، ذلِکَ اَرْبَعُ صَلَواتٍ وَضَعَهُنَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ وَقَّتَهُنَّ لِلنّاسِ وَ قُرْانُ الْفَجْرِ صَلوةُ الْغَداةِ: دلوک شمس به معنی زوال آن ( از دائره نصف النهار )است و غسق اللیل به معنی نیمه شب است ، این چهار نماز است که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را برای مردم قرارداد و توقیت نمود و قرآن الفجر اشاره به نمازصبح است» .(1)

آیه فوق از آیاتی است که اشاره اجمالی به وقت نمازهای پنجگانه می کند و با انضمام به سایر آیات قرآن در زمینه وقت نماز است و روایات فراوانی که در این رابطه وارد شده ، وقت نمازهای پنجگانه دقیقا مشخص می شود .

(88) سوره اِسراء

نکته دیگری که در این جا باقی می ماند این است که آیه فوق می گوید : « اِنَّ قُرْانَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُودا : نماز صبح مورد مشاهده است » اکنون این سؤال پیش می آید که مشاهده چه کسانی ؟

روایاتی که در تفسیر این آیه به ما رسیده می گوید : مشهود ملائکه

ص:61


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 205 .

شب و روز است ، زیرا در آغاز صبح فرشتگان شب که مراقب بندگان خدا هستند جای خود را به فرشتگان روز می دهند و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام می گیرد هر دو گروه آن را مشاهده کرده و بر آن گȘǙǙɠمی دهند .

از این تعبیر به خوبی روشن می شود که بهترین موقع برای ادای نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است .

79 وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِه نافِلَةً لَکَ عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاما مَحْمُودا

جزء پانزدهم (89)

پاسی از شب را از خواب برخیز و قرآن ( و نماز ) بخوان ، این یک وظیفه اضافی برای تو است ، تا پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش برانگیزد .

« تَهَجَّدْ » از ماده « هُجُود » دراصل چنان که راغب در مفردات می گوید به معنی خواب است ، ولی هنگامی که به باب تَفَعُّل می رود به معنی از بین بردن خواب و انتقال به حالت بیداری آمده است ، ضمیر در « تَهَجَّدْ بِه » به قرآن برمی گردد یعنی قسمتی از شب را بیدار باش و قرآن بخوان ، ولی این کلمه بعدا در لسان اهل شرع به معنی نمازشب به کار رفته است و مُتَهَجِّدُ بِهِ به کسی می گویند که نماز شب می خواند .

نماز شب یک عبادت بزرگ روحانی

غوغای زندگی روزانه از جهات مختلف ، توجه انسان را به خود جلب می کند و فکر آدمی را به وادی های گوناگون می کشاند ، به طوری که جمعیت خاطر و حضور قلب کامل ، در آن بسیار مشکل است ، اما

ص:62

در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغای زندگی مادّی و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقداری خواب ، حالت توجه و نشاط خاصی به انسان دست می دهد که بی نظیر است .

(90) سوره اِسراء

آری در این محیط آرام و دور از هرگونه ریا و تظاهر و خودنمایی و توأم با حُضور قلب حالت توجهی به انسان دست می دهد که فوق العاده روح پرور و تکامل آفرین است .

به همین دلیل دوستان خدا همیشه از عبادت های آخرشب ، برای تصفیه روح وحیات قلب وتقویت اراده وتکمیل اخلاص، نیرومی گرفته اند.

در آغاز اسلام نیز پیامبر صلی الله علیه و آله با استفاده از همین برنامه روحانی مسلمانان را پرورش داد و شخصیت آن ها را آن قدر بالا برد که گویی آن انسان سابق نیستند ، یعنی از آن ها انسان های تازه ای آفرید ، مُصَمِّم ، شجاع ، باایمان ، پاک و با اخلاص و شاید مقام محمود که در آیات فوق به عنوان نتیجه نافله شب آمده است اشاره به همین حقیقت نیز باشد .

امیر مؤمنان علی می فرماید : « قِیامُ اللَّیْلِ مَصَحَّةٌ لِلْبَدَنِ وَ مَرْضاةٌ لِلرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَعَرُّضٌ لِلرَّحْمَةِ وَ تَمَسُّکٌ بِاَخْلاقِ النَّبِّیینَ : قیام شب موجب صحّت جسم و خشنودی پروردگار و در معرض رحمت او قرارگرفتن و تمسّک به اخلاق پیامبران است» .(1)

جزء پانزدهم (91)

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید : « مَنْ صَلّی بِاللَّیْلِ حَسُنَ وُجْهُهُ بِالنَّهارِ : کسی که نماز شب بخواند صورت ( و سیرتش ) در روز

ص:63


1- « بحارالانوار » ، جلد 84 ، صفحه 142 148 .

نیکو خواهد بود » .(1)

حتی در بعضی از روایات می خوانیم که این عبادت به قدری اهمیت دارد که جز پاکان و نیکان موفق به آن نمی شوند .

مردی نزدعلی امیرمؤمنان آمد و عرض کرد،من ازنمازشب محروم شدم، علی فرمود : « اَنْتَ قَدْ قَیَّدْتَکَ ذُن-ُوبُکَ : تو کسی هستی که گناهانت تو را به بند کشیده است » .(2)

(92) سوره اِسراء

درحدیث دیگری از امام صادق می خوانیم : « اِنَّ الرَّجُلَ لَیَکْذِبُ الْکِذْبَةَ وَ یَحْرُمُ بِها صَلوةَ اللَّیْلِ فَاِذاحَرُمَ بِها صَلوةَ اللَّیْلِ حَرُمَ بِهَا الرِّزْقَ : انسان گاهی دروغ می گوید و سبب محرومیتش از نمازشب می شود، هنگامی که ازنمازشب محروم شدازروزی (و مواهب مادی و معنوی) نیزمحروم می شود» .(3)

البته نماز شب آداب فراوانی دارد ولی بد نیست ساده ترین صورت آن را در این جا بیاوریم تا عاشقان این عمل روحانی بتوانند بهره بیشترگیرند، نمازشب به طورکاملاً ساده یازده رکعت است که به ترتیب ذیل به سه بخش تقسیم می شود .

الف چهار نماز دو رکعتی که مجموعا هشت رکعت می شود و نامش نافله شب است .

ب یک نماز دو رکعتی که نامش نافله « شفع » است .

ص:64


1- « بِحارالانوار » ، جلد 84 ، صفحه 142 148 .
2- « بِحارالانوار » ، جلد 84 ، صفحه 142 148 .
3- « وسایل الشیعه » ، جلد 5 ، صفحه 268 .

جزء پانزدهم (93)

ج نماز یک رکعتی که نامش نافله « وتر » است و طرز انجام این نمازها درست همانند نمازصبح می باشد ، ولی اذان و اقامه ندارند و قنوت وتر را هر چه طولانی تر کنند بهتر است .

مقام محمود چیست ؟

« محمود » از ماده حمد به معنی ستایش می باشد .

« مقام محمود » چنان که از لفظش پیدا است معنی وسیعی دارد که شامل هر مقامی که درخور ستایش باشد می شود ولی مسلما در این جا اشاره به مقام ممتاز و فوق العاده ای است که برای پیامبر در سایه عبادت های شبانه و نیایش در دل سحر حاصل شده است .

معروف در میان مفسرین این است که این مقام همان شفاعت کبرای پیامبر است .

این تفسیر در روایات متعددی نیز وارد شده است ، درتفسیر عیاشی ازامام باقر یاامام صادق می خوانیم که در تفسیر جمله « عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاما مَحْمُودا » فرمود : « هِیَ الشَّفاعَةُ » .

(94) سوره اِسراء

این احتمال نیز وجود دارد که مقام محمود همان نهایت قرب به پروردگار است که یکی از آثارش شفاعت کبری می باشد .

80 وَ قُلْ رَبِ اَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاَخْرِجْنیمُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطانا نَصیرا

وبگو: پروردگارا!مرا(در هرکار)صادقانه واردکن و صادقانه خارج نما واز سوی خود سلطان و یاوری برای من قرارده.

درحقیقت رمز اصلی پیروزی در همین جا نهفته شده است و راه و

ص:65

روش انبیاء و اولیای الهی همین بوده که فکرشان ، گفتارشان و اعمالشان از هرگونه غش و تقلب و خدعه و نیرنگ و هرچه برخلاف صدق و راستی است پاک باشد .

اصولاً بسیاری از بدبختی هایی که امروز با چشم خود می بینیم که دامنگیر افراد و اقوام و ملت ها شده به خاطر انحراف از همین اصل است ، گاهی پایه اصلی کارشان بر اساس دروغ و نیرنگ است و گاه که ورودشان در کارها بر اساس راستی است این خط اصیل را تا پایان حفظ نمی کنند و همین عامل شکست آن ها خواهد بود .

جزء پانزدهم (95)

دومین اصل که از یک نظر میوه درخت توحید و ازنظر دیگر نتیجه ورود و خروج صادقانه در کارها است ، همان است که در پایان آیه به آن اشاره شده است : « وَاجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطانا نَصیرا » .

چرا که من تنها هستم و به تنهایی کاری نمی توان انجام داد و با اتکاء بر قدرتم در برابر این همه مشکلات پیروز نخواهم شد ، تو مرا یاری کن و تو یاورانی برای من فراهم ساز .

81 وَ قُلْ جاءَالْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا

و بگو حق فرارسیده و باطل مضمحل و نابود شد و ( اصولاً ) باطل نابود شدنی است .

« زَهَقَ » از ماده « زَهُوق » به معنی اضمحلال و هلاک و نابودی است و « زَهُوق » صیغه مبالغه و به معنی چیزی است که به طور کامل محو و نابود می شود .

ص:66

(96) سوره اِسراء

حق پیروز و باطل نابود است

در آیه فوق به یک اصل کلی و اساسی دیگر و یک سنت جاودان الهی برخورد می کنیم که مایه دلگرمی همه پیروان حق است و آن این که سرانجام حق پیروز است و باطل به طور قطع نابودشدنی است ، باطل صولت و دولتی دارد ، رعد و برقی می زند ، کر و فری نشان می دهد ولی عمرش کوتاه است و سرانجام به دره نیستی سقوط می کند .

ویا به گفته قرآن همچون کف های روی آب چشمکی می زند ، غوغایی می کند و خاموش می گردد و آب که مایه حیات است می ماند : « فَاَمّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ اَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الاَْرْضِ » ( 18 / رعد ) .

دلیل این موضوع در باطن کلمه باطل نهفته شده، زیرا چیزی است که باقوانین عالم آفرینش هماهنگ نیست و سهمی ازواقعیت و حقیقت ندارد.

آیه جاءَ الْحَقُّ ... و قیام مهدی

در بعضی از روایات جمله « جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ » به قیام

جزء پانزدهم (97)

مهدی تفسیر شده است هنگامی امام باقر فرمود : مفهوم این سخن الهی این است که : « اِذا قامَ الْقائِمُ ذَهَبَتْ دَوْلَةُ الْباطِلِ : هنگامی که امام قائم قیام کند دولت باطل برچیده می شود » .(1)

مسلما مفهوم این قبیل احادیث انحصار معنی وسیع آیه به این مصداق نیست بلکه قیام مهدی از روشن ترین مصداق های آن است که

ص:67


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد سوم ، صفحه 212 و 213 .

نتیجه اش پیروزی نهایی حق بر باطل در سراسر جهان می باشد .

در حالات پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که در روز فتح مکه وارد مسجدالحرام شد و 360 بت که از قبایل عرب بر گردخانه کعبه چیده شده بود هریک را پس از دیگری با عصای خود سرنگون می ساخت و پیوسته می فرمود: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا» .

کوتاه سخن این که این قانون کلی الهی و ناموس تخلف ناپذیر

(98) سوره اِسراء

آفرینش در هر عصر و زمانی مصداقی دارد و قیام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و پیروزیش بر لشکر شرک و بت پرستی و هم چنین قیام مهدی ارواحنا له الفداء بر ستمگران و جباران جهان از چهره های روشن و تابناک این قانون عمومی است .

پاکسازی و نوسازی نوجوان در پرتو توجه به قرآن

82 وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْانِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَسارا

قرآن را نازل می کنیم که شفا و رحمت برای مؤمنان است و ستمگران را جز خسران ( و زیان ) نمی افزاید .

می دانیم « شِفاء » معمولاً درمقابل بیماری ها و عیب ها و نقص ها است ، بنابراین نخستین کاری که قرآن در وجود انسان ها می کند همان پاک سازی از انواع بیماری های فکری و اخلاقی فرد و جامعه است .

پس از آن مرحله « رَحْمَت » فرامی رسد که مرحله تخلق به اخلاق الهی و جوانه زدن شکوفه های فضایل انسانی در وجود افرادی

ص:68

است که تحت تربیت قرآن قرار گرفته اند .

جزء پانزدهم (99)

به تعبیر دیگر « شِفاء » اشاره به « پاکسازی » و « رحمت » اشاره به « نوسازی » است و یا به تعبیر فلاسفه و عرفاء اولی به مقام « تَخْلِیَة » اشاره می کند و دومی به مقام « تَحْلِیَة » .

چرا ظالمان از قرآن نتیجه معکوس می گیرند ؟

نه تنها دراین آیه که در بسیاری دیگر از آیات قرآن می خوانیم دشمنان حق به جای این که از نور آیات الهی دل و جان خود را روشن سازند و تیرگی ها را بزدایند ، بر جهل و شقاوتشان افزوده می شود .

این به دلیل آن است که خمیر مایه وجودشان بر اثر کفر و ظلم و نفاق به شکل دیگری درآمده ، لذا هرجا نورحق را می بینند به ستیز باآن برمی خیزند و این مقابله و ستیز باحق ، برپلیدی آن ها می افزاید و روح طغیان و سرکشی را در آن ها تقویت می کند .

یک غذای نیروبخش را اگر به عالم مجاهد و دانشمند مبارزی بدهیم از آن نیروی کافی برای تعلیم و تربیت و یا جهاد در راه حق می گیرد ، ولی همین غذای نیروبخش را اگر به ظالم بیدادگری بدهیم از نیروی آن برای ظلم بیشتر استفاده می کند ، تفاوت در غذا نیست ، تفاوت در مزاج ها و طرز تفکرها است .

(100) سوره اِسراء

و درست به همین دلیل ، برای استفاده از قرآن باید قبلاً آمادگی پذیرش را پیداکرد و به اصطلاح علاوه بر فاعلیت فاعل ، قابلیت محل نیز شرط است .

ص:69

هرکسی بر فطرت خود می تند

83 وَ اِذا اَنْعَمْنا عَلَی الاِْنْسانِ اَعْرَضَ وَ نَا بِجانِبِه وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُسا

هنگامی که به انسان نعمت می بخشیم(ازحق)روی می گرداند و متکبرانه دورمی شود و هنگامی که کمترین بدی به او می رسد ( از همه چیز ) مأیوس می گردد .

« اَعْرَضَ » از ماده « اِعْراض » به معنی روی گردانیدن و منظور در این جا روی برگردانیدن از خدا و حق است. « نَا » از ماده « نَأْی » به معنی دور شدن است و با اضافه کلمه «بِجانِبِه» معنی تکبر و غرور و موضع گیری خصمانه رامی رساند. از مجموع این جمله استفاده می شود که انسان های بی ایمان و یا ضعیف الایمان به هنگام روی آوردن نعمت ها آن چنان مغرور می شوند که به کلی بخشنده نعمت هارا به دست فراموشی می سپارند، نه تنها فراموشش می کنند بلکه یک حالت بی اعتنایی و اعتراض و استکبار در برابر او به خود می گیرند.

جزء پانزدهم (101)

جمله « مَسَّهُ الشَّرُّ » اشاره به کمترین ناراحتی است که به انسان دست می دهد ، یعنی آن ها به قدری کم ظرفیت هستند که با مختصر گرفتاری ، دست و پای خود را گم می کنند و رشته افکارشان به کلی درهم می ریزد و ظلمت یأس و نومیدی بر قلبشان سایه می افکند .

« تَحَدّی » دلیل معجزه بودن قرآن است

88 قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی اَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْانِ لا یَأْتوُنَ بِمِثْلِهوَلَوْکانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرا

(102) سوره اِسراء

بگو اگرانسان ها و پریان اتفاق کنند که همانند این قرآن را

ص:70

بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد هرچند یکدیگر را در این کار کمک کنند .

این آیه با صراحت تمام ، همه جهانیان را اعم از کوچک و بزرگ ، عرب و غیر عرب ، انسان ها و حتّی موجودات عاقل غیرانسانی ، دانشمندان ، فلاسفه ، ادباء ، مورخان ، نوابغ و غیر نوابغ ، خلاصه همه را بدون استثناء دعوت به مقابله با قرآن کرده است و می گوید اگر فکر می کنید قرآن سخن خدا نیست و ساخته مغز بشر است ، شما هم انسان هستید ، همانند آن را بیاورید و هرگاه بعد از تلاش و کوشش همگانی ، خود را ناتوان یافتید ، این بهترین دلیل بر معجزه بودن قرآن است .

این دعوت به مقابله که در اصطلاح علماء عقاید ، « تَحَدّی » نامیده می شود یکی از ارکان هر معجزه است و هر جا چنین تعبیری به میان آمد به روشنی می فهمیم که آن موضوع ، از معجزات است .

روش های متنوع و جذاب قرآنی برای هدایت مردم

جزء پانزدهم (103)

89 وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فی هذَاالْقُرْانِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَاَبی اَکْثَرُ النّاسِ اِلاّ کُفُورا

ما در این قرآن برای مردم از هر چیز نمونه ای آوردیم (و همه معارف در آن جمع است) اما اکثر مردم ( در برابر آن ) جز انکارحق، کاری ندارند .

«صَرَّفْنا» از ماده « تصریف » به معنی تغییر ، یا تبدیل آمده است .

« کُف-ُور » به معنی انکار حق است .

گذشته پیامبر اسلام در محیطی پرورش یافته بود که از علم و دانش

ص:71

محدود بشری آن زمان نیز خبری نبود ، آیا وجود این همه محتوای متنوع در زمینه های توحیدی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و نظامی دلیل بر این نیست که مغز انسان تراوش نکرده بلکه از ناحیه خدا است .

و به همین دلیل اگر جن و انس جمع شوند که همانند آن را بیاورند قادر نخواهند بود .

فرض کنیم تمام دانشمندان امروز و متخصصان علوم مختلف جمع شوند دائرة المعارفی تنظیم کنند و آن را در قالب بهترین عبارات بریزند ممکن است این مجموعه برای امروز جامعیت داشته باشد امّا مسلمابرای پنجاه سال بعدنه تنهاناقص ونارسابلکه آثارکهنگی ازآن می بارد.

(104) سوره اِسراء

درحالی که قرآن در هرعصر و زمانی که خوانده می شود مخصوصا در عصر ما، آن چنان است که گویی «امروز» و «برای امروز» نازل شده و هیچ اثری ازگذشت زمان درآن دیده نمی شود.

بهانه همگونی پیامبر صلی الله علیه و آله با سایر انسان ها

90 وَقالُوالَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ یَنْبُوعا

و گفتند ما هرگز به توایمان نمی آوریم مگر این که چشمه ای از این سرزمین ( خشک و سوزان ) برای ما خارج سازی .

91 اَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَْنْهارَ خ-ِلالَها تَفْجیرا

یا باغی ازنخل و انگور دراختیارتوباشد و نهرهادر لابلای آن به جریان اندازی .

جزء پانزدهم (105)

94 وَ مامَنَعَ النّاسَ اَنْ یُؤْمِنُوا اِذْجاءَهُمُ الْهُدی اِلاّ اَنْ قالُوا

ص:72

اَبَعَثَ اللّهُ بَشَرا رَسُولاً

تنها چیزی که مانع شد مردم بعد از آمدن هدایت ایمان بیاورند، این بود که ( از روی نادانی و بی خبری ) گفتند : آیا خداوند بشری را به عنوان رسول فرستاده است ؟

آیا باور کردنی است که این مقام والا و بسیار مهم بر عهده انسانی گذارده شود ؟

آیانباید این رسالت عظیم بر دوش نوع برتری همچون فرشتگان بگذارند تا از عهده آن به خوبی برآید، انسانی خاکی کجاو رسالت الهی کجا؟ افلاکیان شایسته این مقام هستند نه خاکیان .

این منطق سست و بی پایه مخصوص به یک گروه و دو گروه نبود ، بلکه شاید اکثر افراد بی ایمان در طول تاریخ در برابر پیامبران به آن توسل جسته اند .

قوم نوح در مخالفت خود با این پیامبر بزرگ فریاد می زند : « ما هذا

(106) سوره اِسراء

اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ: این تنها انسانی همانند شما است » ( 24 / مؤمنون ) .

قوم بی ایمان معاصر هود می گفتند : « ما هذا اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ: این انسانی همانند شما است ، از آن چه می نوشید می نوشد » ( 33 / مؤمنون ) .

حتی اضافه می کردند که اگر شما از بشری همانند خودتان اطاعت کنید زیانکارید « وَ لَئِنْ اَطَعْتُمْ بَشَرا مِثْلَکُمْ اِنَّکُمْ اِذا لَخاسِرُونَ » ( 34 / مؤمنون ) .

عین این ایراد را به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز می کردند و می گفتند :

ص:73

«مالِ هذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی فِی الاَْسْواقِ لَوْلا اُنْزِلَ اِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذیرا : چرا این پیامبر غذا می خورد و در بازارها راه می رود ؟ لااقل چرا فرشته ای همراه او نازل نشده که همراه او مردم را انذار کند ؟» ( 7 / فرقان ) .

رهبران الهی باید از جنس پیروانشان باشند

95 قُلْ لَوْ کانَ فِی الاَْرْضِ مَلئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکا رَسُولاً

جزء پانزدهم (107)

بگو ( حتی ) اگر در روی زمین فرشتگانی ( زندگی می کردند و ) با آرامش گام برمی داشتند ما از آسمان فرشته ای را به عنوان رسول بر آن ها می فرستادیم ( چرا که رهبر هر گروهی باید از جنس خود آنان باشد ) .

یعنی همواره رهبر باید از جنس پیروانش باشد ، انسان برای انسان ها و فرشته برای فرشتگان .

دلیل این همگونی رهبر و پیروان نیز روشن است ، زیرا از یک سو مهم ترین بخش تبلیغی یک رهبر بخش تبلیغی عملی او است .

همان الگو بودن و اسوه بودن و این تنها در صورتی ممکن است که دارای همان غرایز و احساسات و همان ساختمان جسمی و روحی باشد ، وگرنه پاکی فرشته ای که نه شهوت جنسی دارد و نه نیاز به مسکن و لباس و غذا و نه سایر غرایز انسانی در آن موجود است ، هیچگاه نمی تواند سرمشقی برای انسان ها باشد ، بلکه مردم می گویند او از دل

(108) سوره اِسراء

ما خبر ندارد و نمی داند چه طوفان هایی بر اثر شهوت و غضب در روح ما

ص:74

جریان دارد، او تنهابرای دل خودش سخنی می گوید، او اگر احساسات ما را داشت مثل ما بود یا بدتر ، اعتباری به حرف های او نیست .

اما هنگامی که رهبری همچون علی بگوید : « اِنَّما هِیَ نَفْسی اَرُوضُها بِالتَّقْوی لِتَاْتِیَ امِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الاَْکْبَرِ : من هم نفسی همچون شما دارم اما بوسیله تقوا آن را مهار می کنم تا در روز قیامت در امن و امان باشد »(1) در چنین حالتی می(1) تواند الگو و اسوه باشند .

چگونه معاد ممکن است ؟

98 ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِاَنَّهُمْ کَفَرُوا بِایاتِنا وَ قالُوا اَءِذا کُنّا عِظاما وَ رُفاتا اَءِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقا جَدیدا

این کیفر آن هااست به خاطر این که به آیات ما کافر شدند و گفتندآیاهنگامی که مااستخوان های پوسیده و خاک های پراکنده می شویم آیا باردیگر آفرینش تازه ای خواهیم یافت؟

جزء پانزدهم (109)

« رُفات » چنان که « راغب » در « مفردات » می گوید: به معنی قطعاتی از کاه است که نمی شکند و پراکنده می شود ، ناگفته پیدا است که انسان در زیر خاک نخست تبدیل به استخوان های پوسیده می شود سپس تبدیل به خاک می گردد و این ذرات خاک نیز از هم متلاشی و پراکنده می شوند .

ص:75


1- « نهج البلاغه » ، نامه 45 .

معاد جسمانی

99 اَوَ لَمْ یَرَوْا اَنَّ اللّهَ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ قادِرٌ عَلی اَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ اَجَلاً لا رَیْبَ فیهِ فَاَبَی الظّالِمُونَ اِلاّ کُفُورا

آیاندیدند خدایی که آسمان ها و زمین را آفرید قادر است مثل آن هارا بیافریند ( و به زندگی جدیدبازشان گرداند ) و برای آن ها سرآمدی قطعی قرارداد اما ظالمان جز کفر و انکار را پذیرا نیستند .

(110) سوره اِسراء

آیه فوق از روشن ترین آیات مربوط به اثبات معاد جسمانی است ، زیرا تعجب مشرکان ازاین بودکه چگونه ممکن است خداونداستخوان های پوسیده و خاک شده را باردیگر به لباس حیات و زندگی بیاراید، پاسخ قرآن نیز در همین رابطه است می گوید : « خداوندی که آسمان ها و زمین را آفرید ، چنین قدرتی را دارد که اجزای پراکنده انسان را جمع آوری کرده ، حیات نوین ببخشد » .

منظور از « مثلهم » چیست قاعدتا باید گفته شود که خداوند با آن قدرتی که دارد می تواند این انسان را در قیامت بازگرداند در حالی که در آیات فوق می خوانیم « مثل » آن ها را بیافریند ، این تعبیر گاهی سبب اشتباه و یا لااقل موجب استفهام برای بعضی شده است که مگر انسان هایی که در رستاخیز گام می نهند همین انسان ها نیستند ؟

ظاهر این است که منظور از تعبیر به « مثل » در آیه فوق همان اعاده

جزء پانزدهم (111)

و تجدید حیات است ، زیرا خلقت دوم مسلما عین خلقت اول نیست

ص:76

چرا که حداقل در زمان دیگر و شرایط دیگری تحقق پذیرفته و صورت تازه ای است هرچند ماده همان ماده قدیم بوده باشد ، فی المثل اگر ما خشت پوسیده و متلاشی شده ای را مجددا در قالب تازه ای همانند قالب بریزیم نمی توان گفت عین همان خشت است هر چند غیر آن هم نیست ، بلکه مثل آن است و این نشان می دهد که قرآن تا چه حدّ در انتخاب تعبیرات دقیق است .

البته مسلم است که شخصیت انسان به روح و جان او است و می دانیم همان روح نخستین هنگام رستاخیز بازمی گردد ، ولی معاد جسمانی به ما می گوید که روح با همان مرکب نخستین خواهد بود ، یعنی همان ماده متلاشی شده جمع آوری و نوسازی می شود و با روح او هماهنگ می گردد زیرا اصولاً روح انسانی پس از شکل گرفتن با هیچ بدن دیگری نمی تواند هماهنگ شود جز با بدن اصلی که با آن پرورش یافته است ، آن « قبا » تنها بر این « اندام » موزون است و این « اندام » برای آن « قبا » و این است رمز لزوم رستاخیزروح و جسم باهم(معادجسمانی و روحانی).

(112) سوره اِسراء

قرآن هرگز تحریف نشده است

105 وَ بِالْحَقِّ اَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ مُبَشِّرا وَ نَذیرا

ما قرآن را به حق نازل کردیم و به حق نازل شد و تو را جز برای بشارت و بیم دادن نفرستادیم .

در این که فرق میان جمله اول « وَ بِالْحَقِّ اَنْزَلْناهُ » و جمله دوم « وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ » چیست ؟ باید گفت : گاه انسان شروع به کاری

ص:77

می کند امّا چون قدرتش محدود است نمی تواند آن را تا به آخر به طور صحیح پیاده کند ، اما کسی که از همه چیز آگاه است و بر همه چیز توانا است ، هم آغاز را صحیح شروع می کند و هم انجام را به طور کامل تحقق می بخشد ، فی المثل گاهی انسان آب زلالی را از سرچشمه رها می کند ، امّا چون نمی تواند در مسیر راه آن را از آلودگی ها حفظ کند پاک و زلال به دست مصرف کننده نمی رسد ، ولی آن کس که از هر نظر بر کار خود مسلّط است ، هم آن را پاک و زلال از چشمه بیرون می آورد و هم آن را پاک و زلال در ظرف های تشنگان و نوشندگان واردمی سازد.

جزء پانزدهم (113)

قرآن نیز درست چنین کتابی است که به حق از ناحیه خداوند نازل شده است و در تمام مسیرابلاغ چه درآن مرحله که واسطه جبرئیل بوده و چه در آن مرحله که گیرنده پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، در همه حال آن را از هرنظر حفظ و حراست فرمود و حتّی با گذشت زمان به مقتضای « اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ » دست هیچ گونه تحریف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد ، چرا که خدا پاسداریش را بر عهده گرفته است .

بنابراین ، این آب زلال وحی الهی از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله تا پایان جهان دست نخورده به همه دل ها راه می یابد .

قرآن کتاب زندگی است

106 وَ قُرْانا فَرَقْناهُ لِتَقْرَاَهُ عَلَی النّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً

(114) سوره اِسراء

ما قرآنی بر تو نازل کردیم که به صورت آیات جدا از هم

ص:78

می باشد ، تا آن را تدریجا و با آرامش بر مردم بخوانی (و جذب دل ها شود) و به طور قطع این قرآن را مانازل کردیم .

قرآن گرچه نامش کتاب است ، ولی همچون کتاب های تألیفی انسان ها نمی باشد که بنشینند و موضوعی را درنظر بگیرند و فصول و ابوابش را تنظیم کنند و به رشته تحریر درآورند ، بلکه کتابی است که با حوادث عصرخودیعنی بابیست وسه سال دوران نبوت پیامبراسلام صلی الله علیه و آله با رویدادهایش پیوند و ارتباط ناگسستنی دارد .

چگونه ممکن است کتابی که با حوادث بیست و سه سال در ارتباط بوده یک جا و در یک روز نازل شود ؟

مگر ممکن است همه حوادث 23 سال را در یک روز جمع آوری کرد، تا مسایل مربوط به آن یک جا در قرآن نازل شود ؟

علاوه بر این قرآن کتابی است که تنها جنبه تعلیمی ندارد، بلکه حتما می بایست هرآیه آن پس از نزول اجرا گردد ، اگر همه قرآن یک جا نازل می شد باید یک جا هم اجرا بشود و می دانیم که یک جا اجرا شدن امری محال بوده است ، چرا که اصلاح یک جامعه سرتاپا فاسد را در یک روز نمی توان انجام داد و کودک بی سوادی را نمی توان یک روزه از کلاس اول به دوران دکترا کشاند ، به همین دلیل قرآن تدریجا نازل شد تا به خوبی اجراگردد و به اصطلاح کاملاً جا بیفتد ، دچار هیچ گونه تزلزل نگردد و جامعه نیز قدرت جذب و پذیرش و حفظ آن را داشته باشد .

ص:79

جزء پانزدهم (115)

برنامه ریزی برای تعلیم و تربیت

یکی از درس های مهم که آیه فوق به ما می آموزد لزوم برنامه ریزی برای هرگونه انقلاب فرهنگی و فکری و اجتماعی و هرگونه برنامه تربیتی است ، چراکه اگر چنین برنامه ای تنظیم نگردد و در مقاطع مختلف هرکدام به موقع خود پیاده نشود شکست قطعی است ، حتی قرآن مجید یک جا بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل نشد ، هرچند در علم خدا یک جا بود و یک بار در شب قدر مجموعا بر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه شد ، امّا نزول اجرایی آن در طول 23 سال در مقطع های مختلف زمانی و با برنامه ریزی دقیق بود .

(116) سوره اِسراء

این سخن بدین معنی نیز هست که اگر از تلاش های خود در کوتاه مدت نتیجه نگرفتیم ، هرگز نباید یأس و نومیدی به خود راه دهیم و دست از ادامه تلاش و کوشش برداریم . توجه داشته باشیم که غالبا پیروزی های نهایی و کامل در دراز مدّت است .

رابطه علم و ایمان

107 قُلْ امِنُوا بِه اَوْلا تُؤْمِنُوا اِنَّ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِه اِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ سُجَّدا

بگو: چه شما ایمان بیاورید و چه نیاورید، آن هاکه پیش از این علم و دانش به آنان داده شده هنگامی که (این آیات) بر آن ها خوانده می شود به خاک می افتند و سجده می کنند .

«راغب» در«مفردات» می گوید: «یَخِرُّونَ» در اصل از ماده «خَریر»

جزء پانزدهم (117)

است که به معنی صدای آب و مانند آن است که از بلندی به زیر می افتد،

ص:80

به کاربردن این تعبیر درموردسجده کنندگان نشانه آن است که آنان در برابر پروردگار به زمین می افتند در حالی که صدایشان به تسبیح بلند است .

« اَذْقانَ » جمع « ذَقَن » به معنی چانه است و می دانیم به هنگام سجده کردن کسی چانه برزمین نمی گذارد ، امّا تعبیر آیه اشاره به این است که آن ها با تمام صورت در پیشگاه خدا بر زمین می افتند ، حتّی چانه آن ها که آخرین عضوی است که به هنگام سجده ممکن است به زمین برسد در پیشگاه با عظمتش بر زمین قرار می گیرد .

مفسران معمولاً معتقدند که جمله « امِنُوا بِه اَوْلا تُؤْمِنُوا : ایمان بیاورید ، یا نیاورید » دنباله محذوفی دارد که از قرینه کلام روشن می شود و این دنباله را به گونه های مختلفی ذکر کرده اند ، ولی احتمال برتر آن است که جمله بعد از آن خود مکمل جمله قبل است ، چنان که نظیر آن را در زبان فارسی نیز داریم می گوییم تو می خواهی سخن مرا بپذیریانپذیر، آن ها که اهل دانش و فهم هستند می پذیرند ، کنایه از این که علّت عدم پذیرش تو ، عدم آگاهی و دانش تو است ، اگر دانشی می داشتی می پذیرفتی و به تعبیر دیگر اگر تو ایمان نیاوری افراد آگاه و دانشمند ایمان می آورند .

(118) سوره اِسراء

منظور از « الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِه » جمعی از دانشمندان یهود و نصارا هستند که پس از شنیدن آیات قرآن و مشاهده نشانه هایی که در تورات و انجیل خوانده بودند ایمان آوردند و در صف مؤمنان راستین قرار گرفتند و جزء دانشمندان اسلام شدند .

« یَخِرُّونَ » یعنی بی اختیار به زمین می افتند ، به کاربردن این تعبیر

ص:81

به جای « یَسْجُدُونَ » ( سجده می کنند ) اشاره به نکته لطیفی دارد و آن این که آگاهان بیداردل به هنگام شنیدن آیات قرآن آن چنان مجذوب و شیفته سخنان الهی می شوند که بی اختیار به سجده می افتند و دل و جان را در راه آن از دست می دهند .

درسی که از آیه فوق به وضوح می توان فراگرفت، رابطه علم و ایمان است ؛ می گوید : شما چه به این آیات الهی ایمان بیاورید چه نیاورید ،

جزء پانزدهم (119)

« عالمان » نه تنها به آن ایمان می آورند بلکه آن چنان عشق به « اللّه » در وجودشان شعله می کشد که بی اختیار در برابر آن به سجده می افتند و سیلاب اشک بر رخسارشان جاری می شود و هرزمان خضوع و خشوعشان بیشتر و ادب و احترامشان نسبت به این آیات فزون تر می گردد .

تنها فرومایگان جاهل هستند که در برخورد با حقایق گاه با بی اعتنایی و گاهی با سخریه و استهزاء از کنار آن می گذرند و اگر این گونه افراد احیانا جذب به سوی ایمان بشوند ایمانی ضعیف و ناپایدار و خالی از عشق و شور و حرارت خواهند داشت .

این آیه تأکید مجددی است بر ابطال فرضیه پوچ آن ها که خیال می کنند دین رابطه ای با جهل بشر دارد ، قرآن مجید بر ضد این ادعا در موارد مختلف تأکید می کند که علم و ایمان همه جا با هم هستند، ایمان عمیق و پابرجا جز در سایه علم ممکن نیست و علم نیز در مراحل عالی تر و بالاتر از ایمان کمک می گیرد .

108 وَ یَق-ُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا اِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْع-ُولاً

(120) سوره اِسراء

و می گویند منزه است پروردگار ما که وعده هایش

ص:82

قطعا انجام شدنی است .

آن ها با این سخن نهایت ایمان و اعتقاد خود را به ربوبیت پروردگار و صفات پاک او و هم به وعده هایی که داده است ، اظهار می دارند ، سخنی که در آن هم ایمان به توحید و صفات حق و عدالت او درج است و هم نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و معاد و به این ترتیب اصول دین را در یک جمله جمع می کنند .

109 وَ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ یَبْک-ُونَ وَ یَزیدُهُمْ خُشُوعا

آن ها (بی اختیار) به زمین می افتند (سجده می کنند) و اشک می ریزند و هر زمان خشوعشان فزون تر می شود .

تکرارجمله«یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ» هم دلیل برتأکیداست، هم استمرار .

همچنین استفاده از فعل مضارع « یَبْکُونَ » دلیل بر ادامه گریه های عاشقانه آن ها است .

و نیز به کاربردن فعل مضارع در « یَزیدُهُمْ خُشُوعا : خشوع آن ها

جزء پانزدهم (121)

افزون می شود » دلیل دیگری بر این است که هرگز دریک حال متوقف نمی ماند و همیشه به سوی قلّه تکامل پیش می روند و هر زمان خشوع آن ها افزون می گردد ( خشوع حالت تواضع و ادب جسمی است که انسان در مقابل شخص و یا حقیقتی داشته باشد ) .

آخرین بهانه های مشرکین

110 قُلِ ادْعُوا اللّهَ اَوِادْعُوا الرَّحْمنَ اَیّاما تَدْعُوا فَلَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنی وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً

ص:83

بگو «اللّه را بخوانید، یا « رحمن » را، هرکدام را بخوانید ( ذات پاکش یکی است و ) برای او نام های نیک است و نمازت را زیاد بلند یا آهسته مخوان و در میان این دو راهی ( معتدل ) انتخاب کن .

به دنبال ایرادهای سست و بی اساس که در آیات گذشته از زبان مشرکان مطرح و پاسخ داده شد، در این آیه به آخرین بهانه های آن ها

(122) سوره اِسراء

می رسیم و آن این که آن ها می گفتند چرا پیامبر ، خدا را به نام های متعددی می خواند با این که مدعی توحید است .

اصولاً خدا را با یک نام نمی توان خواند و نمی توان شناخت ، بلکه باید نام های محدودی برای او پیدا کنیم و لذا معرفت و شناخت ما هم هرچه باشد محدود است ، حتی پیامبر صلی الله علیه و آله با آن وسعت روح می فرماید : « ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ » .

ولی این دلیل بر آن نیست که به اندازه عقل و درایت خویش او را نشناسیم ، به خصوص که او خودش در شناخت ذاتش به ما کمک بسیار فرموده و با نام های گوناگون در کتابش از خود یادکرده است و در بیانات اولیاء دینش به نام های بیشتری که به هزار نام بالغ می شود برخورد می کنیم .

بدیهی است همه این ها اسم است و یک معنی اسم ، علامت و نشانه است ، همه این ها نشانه هایی از ذات پاک او می باشد و تمام این خطوط به یک نقطه منتهی می گردد و به هیچ وجه از توحید ذات و صفات او نمی کاهد .

ص:84

جزء پانزدهم (123)

ازمیان این همه اسماء قسمتی اهمیت و عظمت بیشتری دارد ، زیرا معرفت و آگاهی فزون تری به ما می دهد که از آن به « اَسْماءِ حُسْنی » در قرآن و روایات اسلامی تعبیر شده است و طبق روایت معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : « خداوند نود و نه اسم دارد هرکس آن ها را شماره کند داخل بهشت خواهد شد » .

درباره معنی اسماء حسنی و این 99 اسم به طور مشروح در جلد هفتم تفسیرنمونه ، صفحه 25 به بعد ذیل آیه 180 سوره اعراف « وَلِلّهِ الاَْسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها » بحث مشروحی مطرح شده است.

اما مهم آن است که بدانیم معنی شمارش این اسماء این نیست که تنها این نام ها را بر زبان جاری کنیم و خدا را به آن بخوانیم تا بهشتی شویم یا مُسْتَجابُ الدَّعْوَة .

بلکه هدف «تَخَلُّق» به این اسماء و پیاده کرده پرتوی از نام های عالم و رحمان و رحیم و جواد و کریم ... در وجودمان می باشد تا هم بهشتی مان کند و هم دعایمان در همه حال مستجاب .

(124) سوره اِسراء

در ذیل آیه مورد بحث نظر به گفتگوی مشرکان در مکه در رابطه با نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و این که می گفتند : او نماز خود را بلند می خواند و ما را ناراحت می کند ، این چه عبادتی است؟ این چه برنامه ای است ؟ به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد : «نمازت را زیاد بلند مخوان ، زیاد هم آهسته مخوان ، بلکه میان این دو راه اعتدال را انتخاب کن : وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً » .

بنابراین آیه فوق کاری بر مسأله نمازهای « جَهْرِیَة » و « اِخْفاتِیَّة » به

ص:85

اصطلاح معروف فقهی ندارد ، بلکه ناظر به افراط و تفریط در بلند خواندن و آهسته خواندن است ، می گوید نه بیش از حد بلند بخوان و فریاد بزن و نه بیش از حد آهسته که تنها حرکت لب ها مشخص شود و صدایی به گوش نرسد .

روایات متعددی که از طرق اهل بیت از امام باقر و امام صادق علیهم السلام در ذیل این آیه آمده است نیز اشاره به همین تفسیر می کند . (1)

جزء پانزدهم (125)

اما این که حد اعتدال دراین جا چگونه است و جَهْر و اِخْفاتی که از آن نهی شده چه می باشد ؟ ظاهر این است که « جَهْر » به معنی فریاد کشیدن و « اِخْفات » به معنی آهسته خواندن آن چنان که خود انسان هم نشنود می باشد .

در تفسیر « علی بن ابراهیم » از امام صادق چنین نقل شد که در تفسیر آیه فرمود : « اَلْجَهْرُ بِها رَفَعُ الصَّوْتِ ، وَ التَّخافُتُ بِها ما لَمْ تَسْمَعْ نَفْسُکَ، وَ اقْرَأْ بَیْنَ ذلِکَ : جهر این است که زیاد صدا را بلند کنی و اخفات آن است که حتی خودت نشنوی ، هیچ یک از این دو را انجام نده ، بلکه حد وسط میان آن دو را انتخاب کن » .(2)

و اما «اِخْفات» و «جَهْر» در نمازهای روزانه و شبانه حکم دیگری است، با مفهوم دیگر ، که دلایل جداگانه دارد و فقهای ما ( رضوان اللّه علیهم ) مدارک آن را در « کتاب الصّلوة » آورده اند .

ص:86


1- به « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 233 به بعد مراجعه شود.
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 234 .

(126) سوره اِسراء

« اعتدال » مبنای همه برنامه های اجتماعی و سیاسی

این حکم اسلامی یعنی اعتدال در جَهْر و اِخْفات ، از دو نظر به ما دید و درک می بخشد :

نخست از این نظر که می گوید: عبادات خودراآن چنان انجام ندهید که بهانه به دست دشمنان بدهد، آن هارا به استهزاء و ایرادگیری وادارد، چه بهترکه توأم بامتانت و آرامش و ادب باشدکه نه تنهانتوانندبرآن خرده گیری کنندبلکه نمونه ای ازشکوه و ادب اسلامی و ابّهت وعظمت عبادات گردد.

آن هاکه سعی دارند درمواقعی که مردم استراحت کرده اند با صداهای گوشخراشی که از بلندگوهای پرغوغا راه می اندازند موجودیت جلسات خود را نشان دهند و به پندار خود با این عمل صدای اسلام را به گوش دیگران برسانند ، این نه تنها صدای اسلام نیست ، بلکه باعث پراکندگی مردم از اسلام و در نتیجه ضربه ای است به تبلیغات دینی .

دیگر این که این آیه باید الگویی باشد برای همه اعمال ما و تمام برنامه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ، باید همه این ها دور از افراط کاری ها و تندروی ها و تفریط کاری و مسامحه و سهل انگاری باشد و اصل اساسی « وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً » که در آیه فوق آمده همه جا رعایت گردد .

جزء پانزدهم (127)

تکبیر چیست ؟

111 وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیرا

و بگوستایش برای خداوندی است که نه فرزندی برای

ص:87

خود انتخاب کرده و نه شریکی در حکومت دارد و نه ولی (و حامی) به خاطر ضعف و ذلت و او را بسیار بزرگ بشمر.

این که قرآن در این جا به پیامبر به طور مؤکَّد دستور می دهد خدا را بزرگ بشمار مسلما مفهومش اعتقاد به بزرگی پروردگار است نه تنها با زبان گفتن « اَللّه ُ اَکْبَر».

معنی اعتقاد به بزرگی خدا این نیست که او را در مقایسه با موجودات دیگر برتر و بالاتر بدانیم بلکه چنین مقایسه ای اصلاً غلط است ، ما باید او را برتر ازآن بدانیم که با چیزی قابل مقایسه باشد چنان که امام صادق در گفتار کوتاه و پرمعنی خود به ما تعلیم فرموده است آن جا که در حدیث می خوانیم :

(128) سوره اِسراء

کسی نزد آن حضرت گفت : « اللّهُ اَکْبَر » امام فرمود : « خدا از چه چیز بزرگ تر است ؟ » عرض کرد : « از همه چیز » .

امام فرمود : « با این سخن خدا را محدود کردی ( چون او را با موجودات دیگر مقایسه نمودی و برتر از آن ها شمردی ) » آن مرد پرسید : « پس چه بگویم ؟» فرمود : « بگو :" اَللّهُ اَکْبَرُ مِنْ اَنْ یُوصَفُ ": خدا برتر از آن است که به وصف درآید » (1)

پایان تفسیر سوره اِسراء

ص:88


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 239 .

جزء پانزدهم (129)

سوره کَهْف

سوره کَهْف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

آغاز هر کاری به نام خدا

1 اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی اَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجا

حمدمخصوص خدایی است که این کتاب ( آسمانی ) را بر بنده(برگزیده اش)نازل کرد و هیچ گونه کژی درآن قرارندارد.

پنج سوره از سوره های قرآن با « اَلْحَمْدُ لِلّهِ » شروع شده و در این پنج سوره پس از ستایش خداوند مسئله آفرینش آسمان ها و زمین ( یا مالکیت آسمان ها و زمین ) و یا تربیت جهانیان آمده است ، جز در سوره کهف که نزول قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله در دنبال این ستایش قرار گرفته است .

در حقیقت در آن چهار سوره ( سوره انعام سبا فاطر حمد )

(130) سوره کَهف

سخن از کتاب « تکوین » به میان آمده ، ولی در سوره کهف سخن از کتاب « تدوین » است و می دانیم هریک از این دو کتاب یعنی « قرآن » و « جهان آفرینش » مکمل دیگری است و این تعبیر نیز بیانگر آن است که قرآن وزنی دارد همچون وزن مجموعه آفرینش و نعمتی است همسان نعمت جهان هستی و اصولاً مسأله تربیت جهانیان که در جمله « اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمین » آمده است بدون بهره گیری از این کتاب بزرگ آسمانی ممکن نیست .

ص:89

قرآن در آیات فوق وقتی می خواهد نزول این کتاب آسمانی را بیان کند می گوید : « شکر خدایی را که این کتاب را بر بنده اش نازل کرد » و این دلیل بر آن است که تعبیر به بنده پرافتخارترین و باشکوه ترین توصیفی است که ممکن است از یک انسان شود ، انسانی که راستی بنده خدا باشد ، همه چیز خود را متعلق به او بداند ، چشم بر امر و گوش بر فرمانش دارد ، به غیر او نیندیشد و جز راه او را نرود و افتخارش این باشد که بنده پاکباز او است .

جزء پانزدهم (131)

قرآن کتابی پابرجا و مستقیم و نگاهبان

2 قَیِّما لِیُنْذِرَ بَأْسا شَدیدا مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْرا حَسَنا

کتابی که ثابت و مستقیم و نگاهبان کتب دیگر است ، تا ( بدکاران را ) از عذاب شدید او بترساند و مؤمنان را که عمل صالح انجام می دهند بشارت دهد که پاداش نیکویی برای آن ها است .

3 ما کِثینَ فیهِ اَبَدا

( همان بهشت برین که ) جاودانه در آن خواهند ماند .

« قَیِّم » از ماده « قِیام » گرفته شده و در این جا به معنی پابرجا و ثابت و استوار است و علاوه بر آن برپادارنده و حافظ و پاسدار کتب دیگر است و در عین حال معنی اعتدال و استقامت و خالی بودن از هرگونه اعوجاج و کژی را نیز می رساند .

این صفت ( قَیِّم ) در واقع اشتقاقی است از صفت

ص:90

قَیُّومِیَّت پروردگار که به مقتضای آن خداوند حافظ و نگاهبان همه موجودات و اشیاء جهان است .

(132) سوره کَهف

قرآن که کلام خدا است نیز همین حال را دارد .

قابل توجه این که توصیف به « قَیِّم » در آیات قرآن کرارا در مورد آیین اسلام آمده است و حتّی به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده شده است که « خود را هماهنگ با دین قَیِّم و صاف و مستقیم سازد » « فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ الْقَیِّمِ » ( 43 / روم ) .

عمل صالح باید استمرار و عمق داشته باشد

در آیات فوق هنگامی که سخن از مؤمنان می گوید « عمل صالح » را به عنوان یک برنامه مستمر آن ها بیان می کند ، زیرا جمله « یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ » فعل مضارع است و می دانیم فعل مضارع دلیل بر استمرار است .

درحقیقت باید چنین باشد ، زیرا انجام یک یا چند کار خیر ممکن است تصادفا یا به علل خاصی از هرکس صورت گیرد

جزء پانزدهم (133)

و هرگز دلیل بر ایمان راستین نیست ، آن چه دلیل ایمان راستین است استمرار در عمل صالح است .

4 وَ یُنْذِرَ الَّذینَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدا

و ( نیز) آن ها را که گفتند خداوند فرزندی (برای خود) انتخاب کرده انذارکند .

5 ما لَهُمْ بِه مِنْ عِلْمٍ وَ لا لاِبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ اَفْواهِهِمْ اِنْ یَقُولُونَ اِلاّ کَذِبا

ص:91

نه آن ها (هرگز) به این سخن یقین دارند و نه پدرانشان ، سخن بزرگی از دهانشان خارج می شود ، آن ها مسلما دروغ می گویند .

هم مسیحیان را به خاطر اعتقاد به این که مسیح فرزند خدا است و هم یهود را به خاطر اعتقاد به فرزندی عُزَیْر و هم مشرکان را به خاطر این که فرشتگان را دختران خدا می پنداشتند هشدار دهد .

در آیات فوق پس از ذکر مسئله انذار به طور وسیع و مطلق ، انذار نسبت به کسانی بیان شده که مخصوصا برای خدا فرزندی قایل شده اند، این نشان می دهد که این انحراف اهمیّت خاصی دارد .

(134) سوره کَهف

این انحراف اعتقادی مخصوص مسیحیان نیست بلکه یهود و مشرکان هم در آن شریک بودند و تقریبا یک اعتقاد عمومی در محیط نزول قرآن به شمارمی رفت ومی دانیم چنین عقیده ای روح توحید را به کلی ازمیان می برد ، خدا را در سرحد موجودات مادی و جسمانی قرار می دهد و دارای عواطف و احساسات بشری و برای او شبیه و شریک قایل می شود و اورا نیازمند می شمرد و به همین دلیل مخصوصا روی این مطلب انگشت گذارده شده است.

هر ادعایی را با دلیل رد یا قبول کنید

بررسی اعتقادات انحرافی نشان می دهد که غالب آن ها از ادّعاهای بی دلیل سرچشمه گرفته که گاهی به صورت یک شعار کاذب از ناحیه کسی ابراز می شد و دیگران دنبال آن را می گرفتند و یا به صورت سنّت نیاکان از نسلی به نسل دیگر انتقال می یافت ، قرآن

ص:92

جزء پانزدهم (135)

ضمنا به ما می آموزد که در همه حال از ادعاهای بی دلیل جدابپرهیزیم از هرکس و مربوط به هرکس باشد.

در آیات فوق خداوند چنین کاری را بزرگ و وحشتناک شمرده و آن را سرچشمه کذب و دروغ معرفی کرده است .

این اصلی است که اگر مسلمانان در همه زندگی خود از آن پیروی کنند یعنی بی دلیل چیزی نگویند ، بی دلیل چیزی نپذیرند و اعتنایی به شایعات وادعاهای عاری از دلیل نکنند بسیاری از نابسامانی هایشان سامان می یابد .

6 فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی اثارِهِمْ اِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ اَسَفا

گویی می خواهی خودرا از غم و اندوه به خاطراعمال آن ها هلاک کنی ، اگر آن ها به این گفتار ایمان نیاورند .

« باخِعٌ » از ماده « بَخْع » به معنی هلاک کردن خویشتن از شدت غم و اندوه و به تعبیر دیگر « دق مرگ شدن » است . کلمه «اَسَفا»که شدت غم و اندوه را می رساند تأکیدی است بر این موضوع.

(136) سوره کَهف

« اثارِهِمْ » جمع « اَثَر » در اصل به معنی جای پا است ، ولی به هرعلامتی که از چیزی باقی می ماند « اَثَر » گفته می شود .

تعبیر به « حدیث » در مورد قرآن ، اشاره به نوآوری های این کتاب بزرگ آسمانی است ، یعنی آن ها حداقل این مقدار به خود زحمت نمی دادند که این کتاب تازه را با محتوای جدیدی که داشت مورد بررسی قرار دهند و این دلیل برنهایت بی خبری است که انسان از کنار

ص:93

چنین موضوع مهم تازه ای بی تفاوت بگذرد .

جهان میدان آزمایش است

7 اِنّا جَعَلْنا ما عَلَی الاَْرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَیُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً

ما آن چه را روی زمین است زینت آن قراردادیم ، تا آن ها رابیازماییم کدامینشان بهتر عمل می کنند ؟

در این آیه ترسیمی از وضع این جهان به عنوان یک میدان

جزء پانزدهم (137)

آزمایش برای انسان ها و توضیحی برای خط سیر انسان دراین مسیر است .

جهان پرزرق و برق ساختیم که هر گوشه ای از آن دل برمی برد ، دیدگان را به خود مشغول می دارد و انگیزه های مختلف را در درون آدمی بیدار می کند ، تا در کشاکش این انگیزه ها و درخشش این زرق و برق ها و چهره های دل انگیز و دلربا ، انسان بر کرسی آزمایش قرار گیرد و میزان قدرت ایمان و نیروی اراده و معنویت و فضیلت خود را به نمایش بگذارد .

جالب این که تعبیر به « اَحْسَنُ عَمَلاً » شده ، نه « اَکْثَرُ عَمَلاً » ، اشاره به این که آن چه درپیشگاه خدا ارزش دارد حسن عمل و کیفیت عالی آن است ، نه فزونی و کثرت و کمّیّت و تعداد آن .

8 وَ اِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیدا جُرُزا

(ولی این زرق و برق ها پایدارنیست) و ما (سرانجام) قشر روی زمین را خاک بی گیاهی قرار می دهیم.

ص:94

(138) سوره کَهف

« صَعیدا » از ماده « صُع-ُود » در این جا به معنی صفحه روی زمین است ، صفحه ای که در آن خاک کاملاً نمایان باشد .

«جُرُز» به معنی زمینی است که گیاهی در آن نمی روید گویی گیاهان خود را می خورد و به تعبیر دیگر « جُرُز » به سرزمینی گفته می شود که به خاطر خشک سالی و کمی باران تمام گیاهانش از میان بروند .

آری این منظره زیبا و دل انگیزی راکه در فصل بهار در دامان صحرا و کوهسار می بینیم گل ها می خندند ، گیاهان می رقصند ، برگ ها نجوا می کنند و جویبارها زمزمه شادی سرداده اند ، اما به همین حال باقی نمی ماند ، فصل خزان فرامی رسد ، شاخه ها عریان می شوند ، جویبارها خاموش ، غنچه ها می خشکند ، برگ ها پژمرده می شوند و آوای حیات به خاموشی می گراید .

آغاز ماجرای اصحاب کهف

9 اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَالرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَبا

جزء پانزدهم (139)

آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند ؟

« رَقیم » در اصل از ماده « رَقَم » به معنی نوشتن است و به عقیده غالب مفسران این نام دیگری است برای اصحاب کهف ، چرا که سرانجام نام آن ها را بر لوحه ای نوشته و بر در غار نصب کردند .

از آن جا که قرآن مسایل کلی حساس را غالبا در ضمن مثال و یا مثال ها و یا نمونه هایی از تاریخ گذشته مجسم می سازد ، در این جا نیز

ص:95

نخست به بیان داستان اصحاب کهف پرداخته و از آن ها به عنوان یک « الگو » و « اُسْوَة » یاد می کند .

گروهی از جوانان باهوش و با ایمان که در یک زندگی پرزرق و برق در میان انواع ناز و نعمت به سرمی بردند ، برای حفظ عقیده خود و مبارزه با طاغوت عصر خویش به همه این ها پشت پا زدند و به غاری از کوه که از همه چیز تهی بود پناه بردند و از این راه استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان دادند .

(140) سوره کَهف

جالب این که قرآن در این جا با به کارگرفتن یکی از اصول فن فصاحت و بلاغت نخست سرگذشت این گروه رابه طور اجمال ، برای آمادگی ذهن شنوندگان ، ضمن چهار آیه نقل کرده ، سپس به تفصیل آن درضمن چهارده آیه می پردازد .

نخست می گوید : « آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند: اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَبا » .

ما آیات عجیب تری در آسمان و زمین داریم که هریک از آن ها نمونه ای است از عظمت و بزرگی آفرینش و نیز در زندگی تو اسرار عجیبی وجود دارد که هریک نشانه ای است از حقانیت دعوتت و هم چنین در این کتاب بزرگ آسمانی تو آیات عجیب فراوان است و مسلما داستان اصحاب کهف از آن ها شگفت انگیزتر نیست .

این که نام این گروه « اصحاب کهف » ( یاران غار ) گذارده شده به خاطر همان است که آن ها برای نجات جان خود به غاری

ص:96

پناهنده شدند چنان که در شرح حالاتشان خواهد آمد .

جزء پانزدهم (141)

ضمنا نباید تردید کرد که این دو ( اصحاب کهف و رقیم ) اشاره به یک گروه است و شأن نزول آیات نیز این حقیقت را تأیید می کند .

10 اِذْ اَوَی الْفِتْیَةُ اِلَی الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّی ءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدا

زمانی را به خاطربیاورکه این گروه جوانان به غار پناه بردند و گفتند پروردگارا ما را از سوی خودت رحمتی عطا کن و راه نجاتی برای ما فراهم ساز .

جمله « اَوَی الْفِتْیَةُ » از ماده « مَأْوی » گرفته شده که به معنی « جایگاه امن و امان » است ، اشاره به این که این جوانان فراری ازمحیط فاسد هنگامی که به غار رسیدند احساس آرامش کردند.

«فِتْیَةُ»جمع«فَتی»دراصل به معنی «جوان نوخاسته و شاداب» است، ولی گاهی به افراد صاحب سن و سالی که روحی جوان و شاداب دارند نیز گفته می شود و معمولاً این کلمه با یک نوع مدح به خاطر صفات جوانمردی و مقاومت و شهامت و تسلیم در مقابل حق همراه است .

(142) سوره کَهف

شاهد این سخن حدیثی است که از امام صادق نقل شده است : امام از یکی از یاران خود پرسید : « " فتی " به چه کسی می گویند؟ »اودرپاسخ عرض کرد:«" فتی " رابه جوان می گوییم» امام فرمود : « اَما عَلِمْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ کانُوا کُلُّهُمْ کُهُولاً ، فَسَمّاهُمُ اللّهُ فِتْیَةً بِایمانِهِمْ : آیا تو نمی دانی که اصحاب کهف همگی کامل مرد بودند ، اما خدا از آن ها به عنوان " فِتْیَة " نام برده چون ایمان به

ص:97

پروردگار داشتند » .

سپس اضافه فرمود : « مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ اتَّقی فَهُوَ الْفَتی : هرکس به خدا ایمان داشته باشد و تقوا پیشه کند جوانمرد است » .(1)

تعبیر به « مِنْ لَدُنْکَ : رحمتی از ناحیه خودت » اشاره به این است که آن ها وقتی به غار پناه بردند دست خود را از همه جا کوتاه می دیدند

جزء پانزدهم (143)

و تمام اسباب و وسایل ظاهری در برابرشان از کار افتاده بود و تنها به رحمت خدا امیدوار بودند .

11 فَضَرَبْنا عَلی اذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَدا

ما ( پرده خواب را ) بر گوششان زدیم و سال ها در خواب فرورفتند .

جمله « ضَرَبْنا عَلی اذانِهِمْ : پرده بر گوش آن ها زدیم » در لغت عرب کنایه ظریفی است از « خواباندن » گویی پرده و حجابی بر گوش شخص افکنده می شود تا سخنی را نشنود و این پرده همان پرده خواب است .

به همین دلیل خواب حقیقی ، خوابی است که گوش های انسان را ازکار بیندازد و نیز به همین دلیل هنگامی که کسی را می خواهند بیدار کنند غالبا از طریق صدا زدن و نفوذ در شنوایی او بیدارش می کنند .

تعبیر به « سِنینَ عَدَدا : سال های متمادی » اشاره به آن است که خواب آنان سالیان دراز به طول

ص:98


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 244 و 245 .

انجامید چنان که شرح آن در تفسیر آیات آینده خواهد آمد .

(144) سوره کَهف

12 ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ اَیُّ الْحِزْبَیْنِ اَحْصی لِما لَبِثُوا اَمَدا

سپس آن هارابرانگیختیم تا آشکار گردد کدام یک از آن دو گروه مدت خواب خود را حساب بهتر کرده اند .

تعبیر به « بَعَثْناهُمْ » در مورد بیدار شدن آن ها ، شاید به این جهت است که خواب آن ها به قدری طولانی شدکه همچون مرگ بود و بیداری آن ها همچون رستاخیز و زندگی پس از مرگ .

جمله « لِنَعْلَمَ تا بدانیم ... » مفهومش این نیست که خداوند می خواسته دراین جا علم تازه ای کسب کند ، این تعبیر در قرآن فراوان است و منظور از آن تحقق معلوم الهی است یعنی ما آن ها را از خواب بیدار کردیم تا این معنی تحقق یابد که آن ها درباره میزان خوابشان از هم سؤال کنند .

تعبیر به « اَیُّ الْحِزْبَیْنِ » اشاره به چیزی است که در تفسیر آیات آینده خواهد آمد که بعضی از آن ها خواب خود را یک روز و بعضی یک نیمه روز می دانستند ، درحالی که سالیان دراز خوابیده بودند .

جزء پانزدهم (145)

سرگذشت مشروح اصحاب کهف

13 نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْیَةٌ امَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً

ما داستان آن ها را به حق برای تو بازگو می کنیم، آن ها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم .

ص:99

بعد از بیان اجمالی این داستان قرآن مجید به شرح تفصیلی آن ضمن چهارده آیه پرداخته است .

از آیات قرآن به طور اشاره و از تواریخ به صورت مشروح این حقیقت استفاده می شود که اصحاب کهف در محیط و زمانی می زیستند که بت پرستی و کفر ، آن ها را احاطه کرده بود و یک حکومت جبار و ستمگرکه معمولاًحافظ وپاسدارشرک و کفروجهل و غارتگری و جنایت است بر سر آن ها سایه شوم افکنده بود .

(146) سوره کَهف

اما این گروه از جوانمردان که از هوش و صداقت کافی برخوردار بودند سرانجام به فساد این آیین پی بردند و تصمیم بر قیام و در صورت عدم توانایی ، مهاجرت کردن از آن محیط آلوده گرفتند .

جوانمردی و ایمان

همیشه روح توحید با یک سلسله صفات عالی انسانی همراه است، هم از آن ها سرچشمه می گیرد و هم در آن ها تأثیر متقابل دارد ، به همین دلیل در این داستان اصحاب کهف می خوانیم آن ها جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند .

و باز روی همین جهت بعضی از دانشمندان گفته اند : « رَأْسُ الْفُتُوَّةِ الاْیمانُ : سرچشمه جوانمردی ایمان است » . و بعضی دیگر گفته اند : « اَلْفُتُوَّةُ بَذْلُ النَّدی وَ کَفُّ الاَْذی وَ تَرْکُ الشَّکْوی : جوانمردی بخشش و سخاوت است و خودداری از آزار دیگران و ترک شکایت از حوادث و مشکلات » .

بعضی دیگر « فُتُوَّت » را چنین تفسیر کرده اند : « هِیَ اجْتِنابُ

ص:100

جزء پانزدهم (147)

الْمَحارِمِ وَ اسْتِعْمالُ الْمَکارِمِ : جوانمردی پرهیز از گناهان و به کارگرفتن فضایل انسانی است » .

ایمان و امدادهای الهی

اگر انسان گام های نخستین را در راه « اللّه » بردارد و برای او به پاخیزد ، کمک و امداد الهی به سراغ او می شتابد، در یک جا می گوید : « آن ها جوانمردانی بودند که ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم » .

و نیز در سوره محمّد آیه 17 می خوانیم : « وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً : آن ها که راه هدایت را پوییدند خدا بر هدایتشان می افزاید » .

می دانیم راه حق راهی است با موانع بسیار و دشواری های فراوان که اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پیمودن آن تا وصول به مقصد کار مشکلی است .

و لطف خداوند بالاتر از آن است که بنده حق جو و حق طلبش را در این مسیر تک و تنها بگذارد .

(148) سوره کَهف

14 وَ رَبَطْناعَلیقُلُوبِهِمْ اِذْقامُوافَقالُوارَبُّنا رَبُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِه اِلها لَقَدْ قُلْنا اِذا شَطَطا

ما دل های آن ها را محکم ساختیم در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمین است، هرگز غیر او معبودی را نمی پرستیم که اگر چنین گوییم سخنی به گزاف گفته ایم .

« شَطَط » به معنی خارج شدن از حدّ و افراط در دوری است ،

ص:101

لذا به سخنانی که بسیار دور از حق است ، شَطَط گفته می شود و اگر به حاشیه نهرهای بزرگ « شَطّ » می گویند به خاطر آن است که از آب فاصله زیاد دارد و دیوارهای آن بلند است .

از جمله « رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ » استفاده می شود که نخست فکر توحید در دل آن ها پیدا شد ولی توانایی بر اظهار آن را نداشتند ، اما خداوند دل های آن ها را استحکام بخشید و به آن ها قدرت و شهامت داد تا بپاخیزند و آشکارا ندای توحید سردهند .

جزء پانزدهم (149)

آیا نخستین بار در برابر پادشاه جبار زمان « دَقْیانُوس » چنین اظهاری را کردند و یا در میان توده مردم و یا هر دو و یا خودشان درمیان خود ؟ درست روشن نیست ، ولی ظاهر تعبیر به « قامُوا » این است که این سخن را در میان مردم یا در برابر سلطان ظالم گفته اند .

در واقع این جوانمردان با ایمان برای اثبات توحید و نفی ( الِهَة ) به دلیل روشنی دست زدند و آن این که ما به وضوح می بینیم که این آسمان و زمین پروردگاری دارد که وجود نظام آفرینش دلیل بر هستی او است ، ما هم بخشی از این مجموعه هستی می باشیم ، بنابراین پروردگار ما نیز همان پروردگار آسمان ها و زمین است .

15 هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه الِهَةً لَوْلا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبا

این قوم ما معبودهایی جزخدا انتخاب کرده اند، چرا آن ها دلیل آشکاری بر این معبودان نمی آورند؟ چه کسی ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد ؟

ص:102

(150) سوره کَهف

این « اِفْتِراء » هم ستمی است بر خویشتن ، چراکه انسان سرنوشت خود را به دست عوامل بدبختی و سقوط سپرده و هم ظلمی است بر جامعه ای که این نغمه را در آن سرمی دهد و به انحراف می کشاند و هم ظلمی است به ساحت قدس پروردگار و اهانتی است به مقام بزرگ او .

این جوانمردان مُوَحِّد تا آن جا که در توان داشتند برای زدودن زنگار شرک از دل ها و نشاندن نهال توحید در قلب ها، تلاش و کوشش کردند ، اما آن قدر غوغای بت و بت پرستی در آن محیط بلند بود و خفقان ظلم و بیدادگری شاه جبار ، نفس های مردان خدا را در سینه ها حبس کرده بود که نغمه های توحیدی آن ها در گلویشان گم شد .

ناچار برای نجات خویشتن و یافتن محیطی آماده تر تصمیم به « هجرت » گرفتند و لذا در میان خود به مشورت پرداختند که به کجا بروند و به کدام سو حرکت نمایند

16 وَ اِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَما یَعْبُدُونَ اِلاَّ اللّهَ فَأْوُا اِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِه وَ یُهَییِ ءْ لَکُمْ مِنْ اَمْرِکُمْ مِرْفَقا

جزء پانزدهم (151)

و هنگامی که از آن ها و آن چه را جز خدامی پرستند کناره گیری کردید به غار پناهنده شوید، که پروردگارتان (سایه) رحمتش را برشمامی گستراند و راه آسایش ونجات به رویتان می گشاید.

« یُهَییِ ءُ » از ماده « تَهِیَّة » به معنی آماده ساختن است .

«مِرْفَق»به معنی چیزی است که وسیله لطف و راحتی و رِفْق باشد، بنابراین مجموع جمله « یُهَییِ ءُ لَکُمْ مِنْ اَمْرِکُمْ مِرْفَقا » یعنی

ص:103

خداوند ، وسیله لطف و راحتی شما را فراهم می سازد .

پناهگاهی به نام غار

الف و لام در کلمه « الْکَهْفِ » شاید اشاره به این باشد که آن ها غار معینی را در نقطه دور دستی در نظر گرفته بودند که اگر تبلیغات توحیدیشان به ثمر نرسد برای نجات خود از آن محیط آلوده و تاریک به آن غار پناه برند .

« کهف » کلمه پر مفهومی است که همان بازگشت به ابتدایی ترین نوع زندگی بشر را به خاطر می آورد ، محیطی که در آن نور و روشنایی نیست و شب های تاریک و سردش یادآور دردهای جانکاه انسان های محروم است ، نه از زرق و برق دنیای مادی در آن خبری است، نه از بستر نرم و زندگی مرفه .

(152) سوره کَهف

مخصوصا با توجه به آن چه در تواریخ نقل شده که اصحاب کهف وزیران و صاحب منصبان بزرگ شاه بودند که بر ضد او و آیینش قیام کردند روشن می شود که گذشتن از آن زندگی پر ناز و نعمت و ترجیح غارنشینی بر آن تا چه حد شهامت و گذشت و همت و وسعت روح می خواهد ؟

ولی در آن غار تاریک و سرد و خاموش و احیانا خطرناک از نظر حمله حیوانات موذی، یک دنیا نور و صفا و توحید و معنویت بود .

آری این جوانمردان مُوَحِّد آن دنیای آلوده را که باتمام وسعتش زندان جانکاهی بودترک گفتند و به غارخشک وتاریکی که ابعادش همچون فضایی بی کران می نمود روی آوردند .

ص:104

جزء پانزدهم (153)

درست همچون یوسف پاکدامن که هرچه به او اصرار کردند اگر تسلیم هوس های سرکش همسر زیبای عزیز مصر نشوی ، زندان تاریک و وحشتناک در انتظار تو است ، او بر استقامتش افزود و سرانجام این جمله عجیب را به پیشگاه خداوند عرضه داشت : « رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنی اِلَیْهِ وَ اِلاّ تَصْرِفْ عَنّی کَیْدَهُنَّ اَصْبُ اِلَیْهِنَّ : پروردگارا ! زندان با آن همه دردهای جانکاهش نزد من از این آلودگی که مرا به آن دعوت می کنند ، محبوب تر است و اگر وسوسه های آن ها را از من دفع نکنی من در دام آن ها گرفتار خواهم شد » ( 32 / یوسف )

موقعیت دقیق اصحاب کهف

17 وَ تَریَ الشَّمْسَ اِذاطَلَعَتْ تَزاوَرُعَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ اِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فیفَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ ایاتِ اللّهِ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِوَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیّا مُرْشِدا

خورشید را می دیدی که به هنگام طلوع به طرف راست ( غار ) آن ها متمایل می گردد و به هنگام غروب به طرف چپ و آن ها در محل وسیعی از غار قرار داشتند ، این از آیات خدا است، هرکس را خدا هدایت کند ، هدایت یافته واقعی او است و هرکس را گمراه کند ولی و راهنمایی هرگز برای او نخواهی یافت .

(154) سوره کَهف

دراین آیه و آیه بعد قرآن به ریزه کاری های مربوط به زندگی عجیب اصحاب کهف در آن غار پرداخته و آن چنان دقیق و ظریف ،

ص:105

جزییات آن را فاش می کند که گویی انسان در برابر غار نشسته و خفتگان غار را با چشم خود تماشا می کند .

در این دو آیه به شش خصوصیت اشاره شده است :

دهانه غار رو به شمال گشوده می شد و چون در نیم کره شمالی زمین قطعا بوده است نور آفتاب به درون آن مستقیما نمی تابید .

و به این ترتیب نور مستقیم آفتاب که تداوم آن ممکن است موجب پوسیدگی و فرسودگی شود به بدن آن ها نمی تابید ، ولی نور غیرمستقیم به قدر کافی وجود داشت .

جزء پانزدهم (155)

تعبیر به « تَزاوَرُ » که به معنی تمایل پیدا کردن است این نکته را دربردارد که گویی خورشید مأموریت داشت از سمت راست غار بگذرد و هم چنین تعبیر « تَقْرِضُ » که معنی قطع کردن و بریدن دارد ، نیز مفهوم مأموریت را دربردارد و از این گذشته « تَزاوَرُ »که از ماده « زیارت » است توأم با آغازگری است که مناسب طلوع آفتاب می باشد و « تَقْرِض » قطع و پایان را که در مفهوم غروب نهفته است نیز مشخص می کند .

بودن دهانه غار به سوی شمال سبب می شد که بادهای ملایم و لطیفی که معمولاً از سمت شمال می وزد به آسانی در درون غار وارد شود و در همه زوایای آن روح تازه ای بدمد .

« آن ها در یک محل وسیع از غار قرار داشتند: وَهُمْ فی فَجْوَةٍ مِنْهُ »

اشاره به این که دهانه غار که معمولاً تنگ است جایگاه آن ها نبود ،

ص:106

بلکه قسمت های وسط غار را انتخاب کرده بودند که هم از چشم بینندگان دور بود و هم از تابش مستقیم آفتاب .

(156) سوره کَهف

در این جا قرآن رشته سخن را قطع می کند و به یک نتیجه گیری معنوی می پردازد، چراکه ذکر همه این داستان ها برای همین منظوراست.

می گوید : « ذلِکَ مِنْ ایاتِ اللّهِ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیّا مُرْشِدا » .

آری آن ها که در راه خدا گام بگذارند و برای او به جهاد برخیزند در هر قدمی آنان را مشمول لطف خود می سازد ، نه فقط در اساس کار ، که در جزییات هم لطفش شامل حال آن ها است .

18 وَ تَحْسَبُهُمْ اَیْقاظا وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَکَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ لَوِاطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرارا وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا

( اگر به آن ها نگاه می کردی ) می پنداشتی بیدارند ، درحالی که در خواب فرورفته بودند و ما آن ها را به سمت راست و چپ می گرداندیم ( تا بدنشان سالم بماند ) و سگ آن ها دست های خود را بر دهانه غار گشوده بود ( و نگهبانی می کرد ) اگر به آن ها نگاه می کردی فرار می نمودی و سر تا پای تو ازترس و وحشت پر می شد .

جزء پانزدهم (157)

خواب آن ها یک خواب عادی و معمولی نبود ، « اگر به آن ها نگاه می کردی خیال می کردی آن ها بیدارند ، در حالی که در خواب فرورفته بودند : وَ تَحْسَبُهُمْ اَیْقاظا وَ هُمْ رُقُودٌ » .

ص:107

و این نشان می دهد که چشمان آن ها کاملاً باز بوده است ، درست همانند یک انسان بیدار ، این حالت استثنایی شاید برای آن بوده که حیوانات موذی به آنان نزدیک نشوند چراکه از انسان بیدار می ترسند و یا به خاطر این که منظره رعب انگیزی پیدا کنند که هیچ انسانی جرأت ننمایدبه آن هانزدیک شود و این خود یک سپرحفاظتی برای آن هابوده باشد.

برای این که بر اثر گذشت سالیان دراز از این خواب طولانی ، اندام آن ها نپوسد : « ما آن ها را به سمت راست و چپ می گرداندیم :نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ » .

(158) سوره کَهف

تا خون بدنشان در یک جا متمرکز نشود و فشار و سنگینی در یک زمان طولانی روی عضلاتی که بر زمین قرار داشتند اثر زیان بار نگذارد .

در این میان « سگی که همراه آن ها بود بر دهانه غار دست ها را گشوده و به حالت نگهبانی خوابیده بود : وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ » .

« وَصید » چنان که «راغب» درکتاب «مفردات» می گوید: «در اصل به معنی اطاق و انباری است که در کوهستان برای ذخیره اموال ایجاد می کنند و در این جا به معنی دهانه غار است » .

با این که در آیات قرآن تاکنون سخنی از سگ اصحاب کهف نبوده ولی قرآن مخصوصا در ذکر داستان ها گاه تعبیراتی می کند که از آن مسائل دیگری نیز روشن می شود ، از جمله بیان حالت سگ اصحاب کهف دراین جا نشان می دهد که آن ها سگی نیز به همراه داشتند که پا به پای آن ها راه می رفت و گویی مراقب و نگاهبانشان بود .

ص:108

جزء پانزدهم (159)

در این که این سگ از کجا با آن ها همراهی کرد ، آیاسگ « صید » آن ها بود و یا سگ چوپانی بود که در وسط راه به او برخوردند و هنگامی که چوپان آن ها را شناخت حیوانات را روبه سوی آبادی روانه کرد و خود که جویای حقیقت و طالب دیدار یار بود با این پاکبازان همراه شد ، سگ نیز دست از دامنشان برنداشت و به راه خود ادامه داد .

آیا مفهوم این سخن آن نیست که در راه رسیدن به حق همه عاشقان این راه می توانند گام بگذارند و درهای کوی دوست به روی کسی بسته نیست ، از وزیران توبه کار شاه جبار گرفته ، تا مرد چوپان و حتی سگش ؟

مگر نه این است که قرآن می گوید : « تمام ذرات موجودات در زمین و آسمان و همه درختان و جنبندگان ذکر خدا می گویند ، عشق او را در سر و مهر اورا به دل دارند » ( 44 / اسراء ) .

« منظره آن ها چنان رعب انگیز بود که اگر به آن ها نگاه می کردی فرار می نمودی و سرتاپای تو از ترس و وحشت پر می شد : لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرارا وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا » .

(160) سوره کَهف

این اولین و آخرین بار نیست که خداوند به وسیله رعب و ترس یک سپر حفاظتی به دور بندگان با ایمانش ایجاد می کند ، در آیات سوره آل عمران آیه 151 نیز به صحنه ای از همین امر برخورد می کنیم که خداوند می گوید : « سَنُلْقی فی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ:

ص:109

مابه زودی در دل های کافران ترس و وحشت می افکنیم ».(1)

در دعای ندبه نیز درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم : « ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ : خداوندا تو پیامبرت را به وسیله رعب و وحشت که در دل دشمنانش افکندی یاری نمودی » .

ضمنا جمله « وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا : سرتا پای وجود تو از ترس پر می شد »در حقیقت علت است برای جمله « لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرارا : اگر آن ها را می دیدی فرار می کردی » یعنی به این دلیل فرار می کردی که ترس و وحشت قلب تو را احاطه می کرد ، بلکه گویی از قلب که کانون اصلی آن است نیز سربرآورده ، به تمام ذرات وجود نفوذ می کرد و همه را مملو از وحشت می ساخت به هرحال هنگامی که اراده خدا به چیزی تعلق گیرداز ساده ترین راه، مهم ترین نتیجه را پدیدمی آورد .

جزء پانزدهم (161)

بیداری بعد از یک خواب طولانی

19 وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوالَبِثْنایَوْما اَوْبَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا اَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِه اِلَی الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ اَیُّها اَزْکی طَعاما فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَدا

همین گونه ما آن ها را ( از خواب ) برانگیختیم تا از یکدیگر

ص:110


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 3 ، صفحه 122 و جلد 7 ، صفحه 106 به بعد .

سؤال کنند ، یکی از آن ها گفت: چه مدت خوابیدید؟ آن ها گفتند: یک روز یا بخشی از یک روز ( و چون درست نتوانستند مدت خوابشان را بدانند ) گفتند : پروردگارتان از مدت خوابتان آگاه تراست، اکنون یک نفر را بااین سکه ای که دارید به شهر بفرستید تا بنگرد کدامین نفر ازآن ها غذای پاک تری دارند ، از آن مقداری برای روزی شما بیاورد، اما باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد .

(162) سوره کَهف

20 اِنَّهُمْ اِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ اَوْ یُعیدُوکُمْ فی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا اِذا اَبَدا

چرا که اگر آن ها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان می کنند، یا به آیین خویش شما را باز می گردانند و در آن صورت هرگز روی رستگاری را نخواهید دید .

خواب اصحاب کهف آن قدر طولانی شد که به 309 سال بالغ گردید و به این ترتیب خوابی بود شبیه به مرگ و بیداریش همانند رستاخیز .

تردید در مدت خواب شاید به خاطر آن بوده که طبق گفته جمعی از مفسران آن ها در آغاز روز وارد غار شدند و به خواب فرورفتند و در پایان روز بیدار شدند ، همین سبب شد که اول چنین فکر کنند که یک روز خوابیده اند همین که منظره آفتاب را دیدند بخشی از یک روز را مطرح کردند .

ص:111

جزء پانزدهم (163)

پاک ترین طعام

در این داستان خواندیم که اصحاب کهف بعد از بیداری بااین که قاعدتا بسیار گرسنه بودند و ذخیره بدن آن ها در این مدت طولانی مصرف شده بود ، ولی باز به کسی که مأمور خرید غذا می شود توصیه می کنند هر غذایی را نخرد ، بلکه بنگرد درمیان فروشندگان کدامین نفر غذایش از همه پاک تر است آن را انتخاب کند .

این جمله مفهوم وسیعی دارد که هرگونه پاکی ظاهری و باطنی را شامل می شود و این توصیه ای است به همه رهروان راه حق که نه تنها به غذای روحانی بیندیشند ، بلکه مراقب پاکی غذای جسمانیشان نیز باشند ، پاک از هرگونه آلودگی ، حتی در بحرانی ترین لحظات زندگی نیز این اصل را فراموش نکنند .

(164) سوره کَهف

امروز بسیاری از مردم جهان به اهمیت این دستور دریک قسمت پی برده اند و سعی دارند غذای آن ها از هر نوع آلودگی ظاهری به دور باشد ، غذاها را در ظرف های سرپوشیده و دور از دست های آلوده و گرد و غبار نگهداری می کنند ، البته این کار بسیار خوبی است ، ولی به این مقدار نباید قناعت کرد ، بلکه باید غذاها از آلودگی به حرام ، ربا ، غش و تقلب و هرگونه آلودگی باطنی نیز پاک باشد .

در روایات اسلامی تأکید فراوانی روی غذای حلال و تأثیر آن در استجابت دعا و صفای قلب شده است .

در روایتی می خوانیم کسی خدمت پیامبر آمد عرض کرد : « اُحِبُّ اَنْ یُسْتَجابَ دُعائی : دوست دارم دعای من به اجابت برسد » .

پیامبر فرمود : « طَهِّرْ مَأْکَلَکَ وَ لا تُدْخِلْ بَطْنَکَ الْحَرامَ :

ص:112

غذای خود را پاک کن و غذای حرام در معده خود وارد منما » .(1)

جزء پانزدهم (165)

تقیه سازنده

از تعبیرات آیه فوق به خوبی استفاده می شود که اصحاب کهف اصرار داشتند در آن محیط کسی از جایگاه آن ها آگاه نشود ، مبادا آن ها را مجبور به قبول آیین بت پرستی کنند و یا به بدترین وضعی آن ها را به قتل برسانند یعنی سنگسارشان کنند ، آن ها می خواستند ناشناخته بمانند تا از این طریق بتوانند نیروی خود را برای مبارزات آینده و یا لااقل برای حفظ ایمان خویش نگهدارند .

این خود یکی از اقسام « تقیه سازنده » است ، زیرا حقیقت تقیه این است که انسان از به هدر دادن نیروها جلوگیری کند و با پوشاندن خویش یا عقیده خویش موجودیت خود را حفظ کند ، تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤثر خود ادامه دهد .

بدیهی است آن جا که اخفای عقیده باعث شکست هدف و برنامه ها است در این جا تقیه ممنوع است ، باید همه چیز را آشکار کرد « وَ لَوْ بَلَغَ ما بَلَغَ : هر آن چه بادا باد » .

(166) سوره کَهف

کانون قرآن لطف است

جمله « وَلْیَتَلَطَّفْ » که طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجید از نظر شماره کلمات است خود دارای لطف خاص و معنی بسیار لطیفی است ، زیرا از ماده « لطف و لطافت » گرفته شده که در این جا

ص:113


1- « وسائل » ، جلد 4 ، « ابواب دعا » باب 67 ، حدیث 4 .

به معنی دقت و ظرافت به خرج دادن است ، یعنی مأمور تهیه غذا آن چنان برود و بازگردد که هیچ کس از ماجرای آن ها آگاه نشود .

و این خود لطفی است که جمله وسط قرآن را لُطْف و تَلَطُّفْ تشکیل می دهد .

پایان ماجرای اصحاب کهف

21 وَ کَذلِکَ اَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ اَنَ السّاعَةَ لا رَیْبَ فیها اِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ اَمْرَهُمْ فَقالُواابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیانا رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلی اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدا

جزء پانزدهم (167)

و این چنین مردم را متوجه حال آن ها کردیم تا بدانند وعده (رستاخیز) خداوند حق است و درپایان جهان و قیام قیامت شکی نیست ، در آن هنگام که میان خود در این باره نزاع می کردند، گروهی می گفتند: بنایی بر آن بسازید ( تا برای همیشه از نظر پنهان شوند و از آن ها سخن نگویید که ) پروردگارشان از وضع آن ها آگاه تر است ( ولی آن ها که از رازشان آگاهی یافتند و آن را دلیلی بر رستاخیز دیدند ) گفتند : ما مسجدی در کنار (مدفن) آن ها می سازیم ( تا خاطره آن ها فراموش نشود ) .

به زودی داستان هجرت این گروه از مردان با شخصیت درآن محیط ، در همه جا پیچید و شاه جبار سخت برآشفت ، نکند هجرت یا فرار آن ها مقدمه ای برای بیداری و آگاهی مردم گردد و یا به مناطق دور و

ص:114

نزدیک بروند وبه تبلیغ آیین توحید و مبارزه باشرک و بت پرستی بپردازند.

لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا به جستجوی آن ها بپردازند و اگر ردپایی یافتند آنان را تا دستگیریشان تعقیب کنند و آن ها را به مجازات برسانند .

اما هرچه بیشتر جستند کمتر یافتند و این خود معمایی برای مردم محیط و نقطه عطفی در سازمان فکر آن ها شد و شاید همین امر که گروهی از برترین مقامات مملکتی پشت پا بر همه مقامات مادی بزنند و انواع خطرات راپذیراگردند سرچشمه بیداری و آگاهی برای گروهی از مردم شد .

(168) سوره کَهف

ولی به هرحال داستان اسرار آمیز این گروه در تاریخشان ثبت گردیدوازنسلی به نسل دیگرانتقال یافت وصدهاسال براین منوال گذشت....

اکنون به سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد ، او وارد شهر شد ولی دهانش از تعجب بازماند ، شکل ساختمان ها به کلی دگرگون شده ، قیافه ها همه ناشناس ، لباس هاطرز جدیدی پیدا کرده و حتی طرزسخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانه های دیروز تبدیل به قصرها و قصرهای دیروز به ویرانه ها مبدل گردید .

جزء پانزدهم (169)

شاید در یک لحظه کوتاه فکر کرد هنوز خواب است و آن چه می بیند رؤیا است ، چشم های خود را به هم می مالد اما متوجه می شود آن چه را می بیند عین واقعیتی عجیب و باورناکردنی است .

او هنوز فکر می کند خوابشان در غار یک روز یا یک نیمه روز بوده است پس این همه دگرگونی چرا ؟ این همه تغییرات در یک روز

ص:115

چگونه امکان پذیر است .

ازسوی دیگر قیافه او برای مردم نیز عجیب و نامأنوس است ، لباس او ، طرز سخن گفتن او و چهره و سیمای او ، همه برای آن ها تازه است و شاید این وضع نظر عده ای را به سوی او جلب کرد و به دنبالش روان شدند .

تعجب او هنگامی به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهای غذایی را که خریده بود بپردازد ، فروشنده چشمش به سکه ای که به 300 سال قبل و بیشتر تعلق داشت و شاید نام « دَقْیانُوس » شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود ، هنگامی که توضیح خواست ، او در جواب گفت :

(170) سوره کَهف

تازگی این سکه را به دست آورده ام .

کم کم از قراین احوال بر مردم مسلم شد که این مرد یکی از گروهی است که نامشان را درتاریخ 300 سال قبل خوانده اند و در بسیاری از محافل سرگذشت اسرارآمیزشان مطرح بوده است .

و خود او نیز متوجه شد که او و یارانش در چه خواب عمیق و طولانی فرورفته بودند .

این مسأله مثل بمب درشهرصداکرد و زبان به زبان در همه جا پیچید .

بعضی ازمورخان می نویسند در آن ایام زمامدار صالح و موحدی بر آن هاحکومت می کرد،ولی هضم مسأله معادجسمانی و زنده شدن مردگان بعدازمرگ برای مردم آن محیط مشکل بودجمعی ازآن هانمی توانستند باور کنندکه انسان بعدازمردن به زندگی بازمی گردد،اماماجرای خواب اصحاب کهف دلیل دندان شکنی شد برای آن ها که طرفدار معاد جسمانی بودند .

ص:116

و لذا قرآن می گوید :

«همان گونه که آن هارا به خواب فروبردیم ازآن خواب عمیق و طولانی

جزء پانزدهم (171)

بیدار کردیم و مردم را متوجه حالشان نمودیم تا بدانند وعده رستاخیز خداوند حق است: وَ کَذلِکَ اَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ ».

« و در پایان جهان و قیام قیامت شکی نیست : وَ اَنَّ السّاعَةَ لارَیْبَ فیها » .

چرا که این خواب طولانی که صدها سال به طول انجامید بی شباهت به مرگ نبود و بیدارشدنشان همچون رستاخیز ، بلکه می توان گفت این خواب و بیداری از پاره ای جهات از مردن و بازگشتن به حیات ، عجیب تر بود ، زیرا صدها سال بر آن ها گذشت درحالی که بدنشان نپوسید ، درحالی که نه غذایی خوردند و نه آبی نوشیدند ، در این مدت طولانی چگونه زنده ماندند ؟

آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هرچیز و هرکار نیست ؟ حیات بعد از مرگ با توجه به چنین صحنه ای مسلما امکان پذیر نیست .

بعضی از مورخان نوشته اند که مأمور خرید غذا به سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت ، همگی در تعجب عمیق فرورفتند و از آن جاکه احساس می کردند همه فرزندان و برادران و دوستان را از دست داده اند و هیچ کس از یاران سابق آن ها زنده نمانده، تحمل این زندگی برای آن ها سخت و ناگوار بود ، از خدا خواستند که چشم ازاین جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنین شد.

(172) سوره کَهف

آن ها چشم از جهان پوشیدند و جسدهای آن ها در غار

ص:117

مانده بود که مردم به سراغشان آمدند.

« در این جا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسأله معاد جسمانی و مخالفان آن ها درگرفت . مخالفان سعی داشتند که مسأله خواب و بیداری اصحاب کهف به زودی به دست فراموشی سپرده شود و این دلیل دندان شکن را از دست موافقان بگیرند ، لذا پیشنهاد کردند در غار گرفته شود ، تا برای همیشه از نظر مردم پنهان گردند » « اِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ اَمْرَهُمْ فَقالُواابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیانا » .

و برای خاموش کردن مردم می گفتند زیاد از آن ها سخن نگویید ، آن ها سرنوشت اسرارآمیزی داشتند که « پروردگارشان از وضع آن ها آگاه تر است : رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِمْ » .

جزء پانزدهم (173)

بنابراین داستان آن ها را رها کنید و به حال خودشان واگذارید .

درحالی که « مؤمنان راستین که از این امر آگاهی یافته بودند و آن را سند زنده ای برای اثبات رستاخیز به مفهوم حقیقیش می دانستند ، سعی داشتند این داستان هرگز فراموش نشود و لذا گفتند : ما در کنار مدفن آن ها مسجد و معبدی می سازیم » تا مردم یاد آن ها را از خاطره ها هرگز نبرند ، به علاوه از روح پاک آن ها استمداد طلبند « قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلی اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدا » .

مسجد در کنار آرامگاه و ایجاد بنای یادبود

ظاهر تعبیر قرآن این است که اصحاب کهف سرانجام بدرود حیات گفتند و به خاک سپرده شدند و کلمه « عَلَیْهِمْ » شاهد این مدعااست ، سپس علاقه مندان به آن ها تصمیم گرفتند معبدی در کنار

ص:118

آرامگاه آنان بسازند ، قرآن این موضوع را در آیات فوق با لحن موافقی آورده است و این نشان می دهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست ، آن چنان که وهابی ها می پندارند ، بلکه کار خوب و شایسته ای است .

(174) سوره کَهف

اصولاً بناهای یادبود که خاطره افراد برجسته و با شخصیت را زنده می دارد همیشه در میان مردم جهان بوده و هست و یک نوع قدردانی از گذشتگان و تشویق برای آیندگان در آن کار نهفته است ، اسلام نه تنها از این کار نهی نکرده بلکه آن را مجاز شمرده است .

وجود این گونه بناها یک سند تاریخی بر وجود این شخصیت ها و برنامه و تاریخشان است ، به همین دلیل پیامبران و شخصیت هایی که قبرآن هامتروک مانده تاریخ آن هانیزموردتردید و استفهام قرارگرفته است.

این نیز واضح است که این گونه بناها کم ترین منافاتی با مسئله توحید و اختصاص پرستش به « اللّه » ندارد ، زیرا « احترام » ، مطلبی است و « عبادت » و پرستش مطلبی دیگر .

22 سَیَقُولُونَ ثَلثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْما بِالҘڙΙʙҘșРوَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ

جزء پانزدهم (175)

ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبّی اَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ اِلاّ قَلیلٌ فَلا تُمارِفیهِمْ اِلاّ مِراءً ظاهِرا وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ اَحَدا

گروهی خواهند گفت آن ها سه نفر بودند که چهارمین شان سگ آن هابود و گروهی می گویند پنج نفربودند که ششمین

ص:119

آن ها سگشان بود ، همه این ها سخنانی بدون دلیل است وگروهی می گویندآن هاهفت نفربودند و هشتمین شان سگ آن ها بود ، بگو پروردگار من ازتعداد آن ها آگاه تر است ،جز گروه کمی تعداد آن هارا نمی داند، بنابراین درباره آن ها جز با دلیل سخن مگوی و از هیچ کس پیرامون آن ها سؤال منما .

« مِراء » به طوری که « راغب » در « مفردات » می گوید : در اصل از « مَرَیْتُ النّاقَةَ » یعنی « پستان شتر را به دست گرفتن برای دوشیدن » گرفته شده است ، سپس به بحث و گفتگو پیرامون چیزی که مورد شک و تردید است اطلاق گردیده است .

(176) سوره کَهف

و بسیارمی شودکه در گفتگوهای لجاجت آمیز و دفاع ازباطل به کار می رود ، ولی ریشه اصلی آن محدود به این معنی نیست ، بلکه هرنوع بحث و گفتگو را درباره هر مطلبی که محل تردید است شامل می شود .

« ظاهِر » به معنی غالب و مسلط و پیروز است .

« رَجْم » در اصل به معنی سنگ یا پراندن سنگ است ، سپس به هر نوع تیراندازی اطلاق شده است و گاه به معنی کنایی « متّهم ساختن » یا « قضاوت به ظن و گمان » استعمال می شود و کلمه « بِالْغَیْبِ » تأکیدی بر این معنا است ، بنابراین تعبیر « رَجْما بِالْغَیْبِ » یعنی غائبانه قضاوت بی مأخذ درباره چیزی کردن .

این تعبیر شبیه همان چیزی است که در فارسی می گوییم « تیر در تاریکی انداختن » از آن جا که انداختن تیر در تاریکی غالبا به هدف

ص:120

اصابت نمی کند این نوع قضاوت ها غالبا درست از آب درنمی آید .

« واو » در جمله « وَ ثامِنُهُم کَلْبُهُم »

جزء پانزدهم (177)

در آیه فوق جمله « رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ » و « سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ » هر دو بدون واو آمده است در حالی که جمله « وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ » با « واو » شروع می شود ، از آن جا که تمام تعبیرات قرآن حتما دارای نکته ای است مفسران در معنی این « واو » سخن فراوان گفته اند .

شاید بهترین تفسیر این باشدکه این « واو » اشاره به آخرین سخن و آخرین حرف است ، چنان که در ادبیات امروز نیز اخیرا این تعبیر معمول شده که هنگام برشمردن چیزی ، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذکر می کنند ، اما آخرین آن ها حتما با واو خواهدبود ، مثلاًمی گوییم « زید ، عمر ، حسن و محمّد آمدند » این واو اشاره به پایان کلام و بیان آخرین مصداق و موضوع است .

گرچه در جمله های فوق قرآن با صراحت تعداد آن ها را بیان نکرده است ، ولی از اشاراتی که در آیه وجود دارد می توان فهمید که قول سوم همان قول صحیح و مطابق واقع است ، چراکه به دنبال قوم اوّل و دوّم کلمه « رَجْما بِالْغَیْبِ » ( تیر در تاریکی ) که اشاره به بی اساس

(178) سوره کَهف

بودن آن ها است آمده ، ولی درمورد قول سوّم نه تنها چنین تعبیری نیست ، بلکه تعبیر « بگو پروردگارم از تعداد آن ها آگاه تر است » و هم چنین « تعداد آن ها را تنها گروه کمی می دانند » ذکر شده است که این خود دلیلی است بر تایید این قول و در هرحال در پایان آیه اضافه می کند « در مورد آن ها بحث مکن جر بحث مستدلّ و توأم با دلیل و

ص:121

منطق : فَلا تُمارِ فیهِمْ اِلاّ مِراءً ظاهِرا...» .

جمله«فَلاتُمارِفیهِمْ اِلاّ مِراءًظاهِرا»مفهومش این است که آن چنان با آن ها منطقی و مستدل سخن بگو که برتری منطق تو آشکار گردد .

مفهوم سخن این است که تو باید به اتکاء وحی الهی با آن ها سخن بگویی زیرا محکم ترین دلیل در این زمینه همین است .

23 وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ ءٍ اِنّی فاعِلٌ ذلِکَ غَدا

و هرگز نگو من فردا کاری انجام می دهم .

24 اِلاّ اَنْ یَشاءَ اللّهُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ اِذا نَسیتَ وَ قُلْ عَسی اَنْ یَهْدِیَنِ رَبّی لاَِقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدا

جزء پانزدهم (179)

مگر این که خدا بخواهد و هرگاه فراموش کردی ( جبران نما ) و پروردگارت را به خاطر بیاور و بگو امیدوارم که پروردگارم مرا به راهی روشن تر از این هدایت کند .

یعنی در رابطه با اخبار آینده و تصمیم بر انجام کارها، حتما جمله « اِنْشاءَاللّه ُ » را اضافه کن ، چرا که اولاً تو هرگز مستقل در تصمیم گیری نیستی و اگر خدا نخواهد هیچ کس توانایی بر هیچ کار راندارد، بنابراین برای این که ثابت کنی نیروی تو از نیروی لایزال او است و قدرتت وابسته به قدرت او جمله « انشاءاللّه » ( اگر خدا بخواهد ) را حتما به سخنت اضافه کن.

ثانیا خبر دادن قطعی برای انسان که قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف می رود صحیح و منطقی نیست و چه بسا دروغ از آب درآید ، مگر این که با جمله « انشاءاللّه » همراه باشد .

ص:122

شأن نزولی که در مورد این آیات نقل شده است نیز تفسیر فوق را تایید می کند ، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله بدون ذکر انشاءاللّه به کسانی که پیرامون اصحاب کهف و مانند آن سؤال کرده بودند قول توضیح و جواب داد، به همین جهت مدتی وحی الهی به تأخیر افتاد، تا به پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه هشدار داده شود و سرمشقی برای همه مردم باشد .

(180) سوره کَهف

سپس در تعقیب این جمله ، قرآن می گوید : « وَاذْکُرْ رَبَّکَ اِذا نَسیتَ » .

اشاره به این که اگر به خاطر فراموشی جمله « انشاءاللّه » را به سخنانی که از آینده خبر می دهی نیفزایی هر موقع به یادت آمد فورا جبران کن و بگو انشاء اللّه ، که این کار گذشته را جبران خواهد کرد .

از پاره ای از روایات استفاده می شود که اگر کسی سخنی را در ارتباط با آینده بدون انشاءاللّه بگوید خدا او را به خودش وامی گذارد و از زیر چتر حمایتش بیرون می برد .(1)

در حدیثی از امام صادق می خوانیم : امام دستور داده بود

جزء پانزدهم (181)

نامه ای بنویسند ، هنگامی که نامه پایان یافت و به خدمتش دادند ملاحظه کرد ، انشاءاللّه در آن نبود ، فرمود : « کَیْفَ رَجَوْتُمْ اَنْ یَتِمَّ هذا وَ لَیْسَ فیهِ اسْتِثْناءٌانْظُرُوا کُلَّ مَوْضِعٍ لایَکُونُ فیهِ اسْتِثْناءٌ فَاسْتَثْنُوا فیهِ : شما چگونه امیدوار بودید که این نامه ( یا این کار ) به پایان برسد در حالی که انشاءاللّه در آن نیست ، نگاه کنید

ص:123


1- «نُورُالثَّقَلَیْن» جلد 3 ، صفحه 254 .

در هر جای آن نیست بگذارید » .

در آیه فوق خواندیم خداوند به پیامبرش می گوید : « هنگامی که خدا را فراموش کردی و بعد متذکر شدی یاد او کن » .(1)

اشاره به این که اگر تکیه بر مشیّت او با جمله انشاءاللّه ، نکردی هرگاه به خاطرت آمد جبران نما .

دراحادیث وروایات متعددی که در تفسیرآیه فوق از اهل بیت علیهم السلام نقل شده ، نیز روی این مسأله تأکید گردیده است که حتّی پس از گذشتن یک سال نیز به خاطرتان آمد که ان شاء اللّه نگفته اید گذشته را جبران نمایید .(2)

(182) سوره کَهف

اکنون این سؤال پیش می آید که نسیان مگر برای پیامبر ممکن است درحالی که اگر نسیان به فکر او راه یابد مردم به گفتار و اعمال او اعتماد کامل نمی توانند داشته باشند و همین است دلیل معصوم بودن پیامبران و امامان از خطا و نسیان حتّی در موضوعات .

اما با توجه به این که در بسیاری از آیات قرآن دیده ایم روی سخن به پیامبران است امامقصود و منظور توده مردم هستند ، پاسخ این سؤال روشن می شود و طبق ضرب المثل عرب از باب « اِیّاکَ اَعْنی وَ اسْمَعی یاجارَهُ » است یعنی « روی سخنم با تو است ای کسی که نزد

ص:124


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 3 ، صفحه 253 و 254
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 3 ، صفحه 253 و 254 .

من هستی اما همسایه ، تو بشنو » . (1)

در به تو می گویم دیوار تو بشنو .

جزء پانزدهم (183)

خواب اصحاب کهف

25 وَ لَبِثُوا فی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَازْدادُوا تِسْعا

آن ها در غار خود سیصد سال درنگ کردند و نه سال نیز بر آن افزودند .

بنابراین مجموع مدت توقف و خواب آن ها در غار سیصد و نه سال بود .

جمعی معتقدنداین تعبیر که به جای 309 سال ، فرموده است 300 سال و نه سال بر آن افزودند، اشاره به تفاوت سال های شمسی و قمری است چراکه آن هابه حساب سال های شمسی سیصدسال توقف کردند و با محاسبه سال های قمری سیصد و نه سال و این از لطائف تعبیر است که با یک تعبیر جزیی درعبارت واقعیت دیگری را که نیاز به شرح دارد بازگو کنند .(2)

(184) سوره کَهف

26 قُلِ اللّهُ اَعْلَمُ بِمالَبِثُوالَهُ غَیْبُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَبْصِرْ ب

ص:125


1- معادل آن در فارسی ضرب المثل معروفی است که می گوید :
2- تفاوت سال های شمسی و قمری تقریبا یازده روز است ، که اگر آن را در سیصد ضرب کنیم و سپس بر عدد روزهای سال قمری که 354 روز است تقسیم کنیم نتیجه آن همان عدد نه می شود ( البته در این جا کسر مختصری می ماندکه چون کمتراز یک سال است قابل محاسبه نیست ).

ِه وَ اَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِه مِنْ وَلِیٍّ وَ لایُشْرِکُ فی حُکْمِه اَحدا

بگو:خداوندازمدت توقفشان آگاه تراست، غیب آسمان ها و زمین ازآن اواست راستی چه بینا و چه شنوا است؟ آن ها هیچ ولی و سرپرستی جز او ندارند و هیچ کس در حکم او شریک نیست .

کسی که از پنهان و آشکار ، در مجموعه جهان هستی با خبر است چگونه ممکن است از مدت توقف اصحاب کهف آگاه نباشد .

به همین دلیل ساکنان آسمان ها و زمین هیچ ولی و سرپرستی جز او ندارند « ما لَهُمْ مِنْ دُونِه مِنْ وَلِیٍّ » .

جزء پانزدهم (185)

و درپایان آیه اضافه می کند «هیچ کس در حکم خداوند شریک نیست: وَ لا یُشْرِکَ فی حُکْمِه اَحدا ».

در حقیقت این تأکیدی است بر ولایت مطلقه خداوند که نه شخص دیگری بر جهانیان ولایت دارد و نه کسی شریک در ولایت او است ، یعنی نه بالاستقلال و نه مشترکا شخص دیگری در ولایت جهان نفوذ ندارد .

27 وَاتْلُ ما اُوحِیَ اِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِه وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِه مُلْتَحَدا

آن چه به تو از کتاب پروردگارت وحی شده تلاوت کن ، هیچ چیز سخنان او را دگرگون نمی سازد و ملجاء و پناهگاهی جز او نمی یابی .

ص:126

« مُلْتَحَد » از ماده « لَحْد » به معنی حفره ای است که از وسط به یکی از دو طرف مایل شده باشد ( همانند لحدی که برای قبر می سازند ) و به همین دلیل جهت « مُلْتَحَد » به جایی گفته می شود که انسان تمایل به آن پیدا می کند و سپس به معنی « ملجأ و پناهگاه » آمده است.

(186) سوره کَهف

دو آیه اخیر از چندین راه، احاطه علمی خداوند را به همه موجودات عالم بیان کرده است :

نخست می گوید : « غیب آسمان ها و زمین از آن او است » و به همین دلیل او از همه آن ها آگاه است . سپس اضافه می کند : « او چه بینا و چه شنوا است ؟ » باز می گوید : « تنها ولی و سرپرست او است و او از همه آگاه تر است » و نیز اضافه می کند : « هیچ کس در حکم او شرکت ندارد تا علم و دانش او محدود شود » . سپس می فرماید : « در علم و کلام او تغییر و تبدیلی پیدا نمی شود » تا از ارزش و ثبات آن بکاهد و در آخرین جمله می گوید : « تنها پناهگاه در عالم او است و طبعا او از تمام پناهندگان خویش آگاهی دارد » .

همنشینی با پاکدلان پابرهنه افتخار است

28 وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَوةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لاتَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ

جزء پانزدهم (187)

زینَةَ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتَّبَعَ هَویهُ وَ کانَ اَمْرُهُ فُرُطا

باکسانی باش که پروردگار خود را صبح و عصر می خوانند و تنهاذات او را می طلبند، هرگزچشم های خود را، به خاطر

ص:127

زینت های دنیا ، از آن ها برمگیر و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن، همان ها که پیروی هوای نفس کردند و کارهایشان افراطی است .

« لا تَعْدُ » از ماده « عَدایَعْدُو » به معنی تجاوزکردن است ، بنابراین مفهوم جمله این است « چشم از آن ها برمگیر تا به دیگران نگاه کنی » .

« فُرُط » به معنی تجاوز از حد است و هر چیزی که از حد خود خارج بشود و به اسراف متوجه گردد به آن « فُرُط » می گویند .

تعبیر به « وَاصْبِرْ نَفْسَکَ : خود را شکیبا دار » اشاره به این واقعیت است که پیغمبر صلی الله علیه و آله از ناحیه دشمنان مستکبر و اشراف آلوده در فشار بوده که گروه مؤمنان فقیر را از خود براند ، لذا خداوند دستور می دهد

(188) سوره کَهف

که در برابر این فشار فزاینده ، صبر و استقامت پیشه کن و هرگز تسلیم آن ها مشو .

تعبیر به «صبح و شام» اشاره به این است که در همه حال و تمام عمر به یاد خدا هستند .

و تعبیر به « یُریدُونَ وَجْهَهُ : ذات او را می طلبند » دلیل بر اخلاص آن ها است و اشاره به این که آن ها از خداوند خود او را می خواهند ، حتی به خاطر بهشت ( هرچند نعمت هایش بزرگ و پرارزش است )و به خاطر ترس از دوزخ و مجازات هایش (هرچند عذاب هایش دردناک است) بندگی خدا نمی کنند .

سپس به عنوان تأکید ادامه می دهد : « وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیوةِ الدُّنْیا ...» .

ص:128

روح طبقاتی مشکل بزرگ جامعه ها

نه تنها آیه فوق ، با تقسیم جامعه به دو گروه اشراف و فقراء مبارزه می کند، بلکه در بسیاری از آیات قرآن روی این مطلب تأکید شده است.

جزء پانزدهم (189)

اصولاً جامعه ای که گروهی از آن ( که طبعا اقلّیّتی خواهند بود ) مرفّه ترین زندگی را داشته باشند ، در ناز و نعمت غوطه ور و در اسراف و تبذیر غرق باشند و به موازات آن آلوده انواع مفاسد گردند ، درحالی که گروه دیگری که اکثریت را تشکیل می دهند از ابتدایی ترین و ساده ترین وسیله زندگی انسانی محروم باشند چنین جامعه ای نه جامعه ای است که اسلام آن را بپسندد و نه رنگ جامعه انسانی دارد .

چنین مجتمعی هرگز روی آرامش نخواهد دید ، ظلم و ستم ، خفقان و سلب آزادی ، استعمار و استکبار، حتما برآن سایه خواهد انداخت، جنگ های خونین غالبا از جامعه هایی که دارای چنین بافتی هستند برخاسته و ناآرامی ها در چنین جوامعی هرگز پایان نمی گیرد .

در جامعه جاهلی زمان نوح نیز اشراف بت پرست به نوح همین ایراد را می کردند که چرا به تعبیر آن ها « اَراذِل » از تو پیروی کرده اند ؟ ( اراذل به معنی پست ها ، چرا که این کوردلان مقیاس بزرگی و پستی را درهم و دینار می پنداشتند ) « فَقالَ الْمَلاَُ الَّذینَ

(190) سوره کَهف

کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَریکَ اِلاّ بَشَرا مِثْلَنا وَ ما نَریکَ اتَّبَعَکَ اِلاِّالَّذینَ هُمْ اَراذِلُنا » ( 27 / هود ) .

و دیدیم که چگونه گروهی از این خودپرستان بی ایمان حتّی از نشستن در کنار تهیدستان باایمان، ولو برای چند لحظه، اباداشتند و نیز

ص:129

درتاریخ اسلام خوانده ایم که چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله با کنار زدن گروه اول و میدان دادن به گروه دوم جامعه ای ساخت به معنی واقعی کلمه ، « توحیدی » ، جامعه ای که استعدادهای نهفته در آن شکوفا گشت و ملاک ارزش وشخصیت، نبوغ ها و ارزش های انسانی و تقوا و دانش و ایمان و جهاد و عمل صالح بود .

رابطه هواپرستی و غفلت از خدا

روح آدمی را یا خدا پر می کند و یا هوا ، که جمع میان این دو ممکن نیست ، هواپرستی سرچشمه غفلت ازخدا و خلق خدا است، هواپرستی عامل بیگانگی از همه اصول اخلاقی است و بالاخره هواپرستی انسان را در خویشتن فرو می برد و از همه حقایق جهان دور می سازد.

جزء پانزدهم (191)

یک انسان هواپرست جز به اشباع شهوات خویش نمی اندیشد آگاهی ، گذشت ، ایثار ، فداکاری و معنویت برای او مفهومی ندارد .

رابطه این دو با هم در آیه فوق به خوبی بازگو شده است ، آن جا که می گوید : « تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَویهُ وَ کانَ اَمْرُهُ فُرُطا » .

در این جا نخست غفلت از خدا مطرح است و به دنبال آن پیروی ازهواوجالب این که نتیجه آن افراط کاری آن هم به طورمطلق ذکرشده است.

چرا هواپرست همیشه گرفتار افراط است ، شاید یک دلیلش این باشد که طبع آدمی در لذت های مادی همیشه گرفتار افراط است و رو به افزون طلبی می رود کسی که دیروز از فلان مقدار مواد مخدر نشئه می شد امروز با آن مقدار نشئه نمی شود و باید تدریجا بر مقدار آن

ص:130

یفزاید ، کسی که دیروز یک قصر مجهز چندهزار متری او را سیر می کرد امروز برای او یک امر عادی است و به همین ترتیب در همه شاخه های هوا و هوس ، دایما رو به افراط گام برمی دارند تا خود را هلاک و نابود کنند .

(192) سوره کَهف

نزدیک شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان

نکته دیگری که آیه فوق به ما می آموزد این است که مانباید از ارشاد و هدایت این گروه و آن گروه به خاطر آن که ثروتمندند ، یا زندگی مرفهی دارند پرهیز کنیم و به اصطلاح قلم سرخی دور آن ها بکشیم ، بلکه آن چه مذموم است آن است که ما به خاطر بهره گیری از دنیای مادی آن ها به سراغ آن ها برویم و به گفته قرآن مصداق « تُریدُ زینَةَ الْحَیوةِ الدُّنْیا » باشیم ، اما اگر هدف هدایت و ارشاد آن ها و حتی بهره گیری از امکاناتشان برای فعالیت های مثبت و ارزنده اجتماعی باشد تماس با آن ها نه تنها مذموم نیست بلکه لازم و واجب است .

آغاز و پایان زندگی در یک تابلو ارزنده

45 وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیوةِ الدُّنْیاکَماءٍاَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِه نَباتُ الاَْرْضِ فَاَصْبَحَ هَشیما تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ مُقْتَدِرا

جزء پانزدهم (193)

زندگی دنیا را برای آن ها به آبی تشبیه کن که از آسمان فرومی فرستیم و به وسیله آن گیاهان زمین ، سرسبز و درهم فرومی روند ، اما بعد از مدتی می خشکند ، به گونه ای که بادها آن ها را به هر سو پراکنده می کنند

ص:131

و خداوند بر هر چیز توانا است .

« هَشیم » از ماده « هَشْم » به معنی شکستن گرفته شده و در این جا به گیاهان خشکیده ای اطلاق گردیده که درهم شکسته است .

«تَذْرُوهُ» ازماده «ذَرْو» به معنی پراکنده ساختن است .

قطره های حیات بخش باران بر کوه و صحرا می ریزد ، دانه های آماده ای که در زمین های مستعد نهفته است ، با ریزش آن جان می گیرد و حرکت تکاملی خود را آغاز می کند .

ولی این صحنه دل انگیز دیری نمی پاید، بادهای خزان شروع می شود و گرد و غبار مرگ بر سر آن ها می پاشد هوا به سردی می گراید ، آب ها کم می شود و « چیزی نمی گذرد که آن گیاه خرم و سرسبز و خندان به شاخه ها و برگ های پژمرده و بی فروغ تبدیل می شوند » « فَاَصْبَحَ هَشیما » .

(194) سوره کَهف

آن برگ هایی که در فصل بهار آن چنان شاخه ها را چسبیده بودند که قدرت هیچ طوفانی نمی توانست آن ها را جداکند آن قدر سست و بی جان می شوند که « هر باد و نسیمی آن ها را جدا کرده با خود به هر سو می برد » « تَذْرُوهُ الرّیاحُ » .

46 اَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَةُ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوابا وَ خَیْرٌ اَمَلاً

مال و فرزندان، زینت حیات دنیاهستند و باقیات صالحات (ارزش های پایدار و شایسته) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخش تر است .

ص:132

اموال و فرزندان شکوفه ها و گل هایی می باشند که بر شاخه های این درخت آشکار می شوند ، زودگذر هستند ، کم دوام هستند و اگر از طریق قرار گرفتن در مسیر « اللّه » رنگ جاودانگی نگیرند بسیار بی اعتبارند .

جزء پانزدهم (195)

در حقیقت در آن آیه انگشت روی دو قسمت از مهم ترین سرمایه های زندگی دنیا گذارده شده است که بقیّه به آن وابسته است ، « نیروی اقتصادی » و « نیروی انسانی » چرا که برای رسیدن به هر مقصودی از مقاصد مادّی حتما این دو نیرو لازم است و به همین دلیل آن ها که بر تخت قدرت می نشینند سعی در جمع آوری این دو نیرو می کنند ، مخصوصا در زمان های گذشته هرکس فرزندان بیشتری داشت خود را نیرومندتر احساس می کرد ، چرا که آن ها یکی از دو رکن اصلی قدرت او را تشکیل می دادند ، در آیات گذشته نیز دیدیم که آن مرد ثروتمند بی ایمان اموال و نفرات خود را به رخ دیگران می کشید و می گفت : « اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَرا » .

سپس اضافه می کند : « وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوابا وَ خَیْرٌ اَمَلاً » .

مفهوم این تعبیر آن چنان وسیع و گسترده است که هرفکر و ایده و گفتار و کردار صالح و شایسته ای که طبعا باقی می ماند و اثرات و برکاتش در اختیار افراد و جوامع قرار می گیرد شامل می شود .

(196) سوره کَهف

اگرمی بینیم دربعضی ازروایات به نماز شب ویامَوَدَّت اهل بیت علیهم السلام تفسیر شده بدون شک منظور بیان مصداق های روشن است، نه

ص:133

منحصرساختن مفهوم در این امور ، به خصوص این که در پاره ای از این روایات « مِنْ » که دلالت برتبعیض می کند به کاررفته است .

مثلاً در روایتی از امام صادق می خوانیم که فرمود : « لا تَسْتَصْغِرْ مَوَدَّتَنا فَاِنَّها مِنَ الْباقِیاتِ الصّالِحاتِ : دوستی ما را کوچک مشمر که از باقیات صالحات است » .

و در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « از گفتن تسبیحات اربع مضایقه نکنید که آن ها از باقیات صالحات است » .

حتی اگر همان اموال ناپایدار و فرزندانی که گاهی فتنه و مایه آزمایش هستند درمسیراللّه قراربگیرند آن ها هم به رنگ باقیات صالحات درمی آیند ، چرا که ذات پاک خداوند جاودانی است و هرچیزی برای او و در راه او قرارگیرد جاودانه خواهد بود .

جزء پانزدهم (197)

زرق و برق ناپایدار دنیا

بار دیگر در آیات فوق با نقش سازنده مثال در تجسم معانی روبرو می شویم که چگونه قرآن مجید ، حقایق عمیق عقلی را که شاید درک آن برای بسیاری از مردم به آسانی امکان پذیر نیست با ذکر یک مثال زنده و روشن در آستانه حس آن ها قرارمی دهد .

به انسان ها می گوید آغاز و پایان زندگی شما همه سال در برابر چشمانتان تکرارمی شود، اگر شصت سال عمر کرده اید شصت سال این صحنه را تماشا نموده اید .

در بهاران گامی به صحرا بگذارید و آن صحنه زیبا و دل انگیز را که از هر گوشه اش آثار حیات و زندگی نمایان است بنگرید ، در پاییز نیز

ص:134

به همان صحرای سرسبز فصل بهار گام بگذارید و ببینید چگونه آثار مرگ از هرگوشه ای نمایان است .

آری شما هم یک روز کودکی بودید همچون غنچه نوشکوفه ، بعد

(198) سوره کَهف

جوانی می شوید همچون گلی پرطراوت ، سپس پیر و ناتوان می شوید ، به مانند گل های پژمرده خشکیده و برگ های زرد و افسرده و سپس طوفان اجل ، شما را درو می کند و بعد از چند صباحی خاک های پوسیده شما به کمک طوفان ها به هرسو پراکنده می گردد .

ولی این ماجرا گاهی به صورت غیرطبیعی است و در نیمه راه زندگی ، صاعقه یا طوفانی آن را پایان می دهد ، آن گونه که درآیه 24 سوره یونس آمده است : « اِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ مِمّا یَأْکُلُ النّاسُ وَ الاَْنْعامُ حَتّی اِذا اَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اَتاها اَمْرُنا لَیْلاً اَوْ نَهارا وَ جَعَلْناها حَصیدا کَاَنْ لَّمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ : زندگی دنیا همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم که بر اثر آن گیاهان گوناگون که مردم و چهارپایان از آن می خورند می روید ، تا زمانی که روی زمین زیبایی خود را از آن گرفته و اهل آن مطمئن می شوند ، ناگهان فرمان ما شب هنگام یا در روز فرا می رسد ( سرما یا صاعقه ای را بر آن مسلط می سازیم ) و آن چنان آن را درو می کنیم که گویی هرگز نبوده است.

جزء پانزدهم (199)

ولی بسیار می شود که حوادث نیمه راه زندگی باعث نابودی آن نمی گردد و مسیر طبیعی خود را طی می کند ولی پایان آن نیز پژمردگی و

ص:135

پراکندگی و فنا و نیستی است ، همان گونه که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده است .

بنابراین زندگی دنیا چه راه طبیعی خود را طی کند و چه نکند ، دیر یا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت .

47 وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَی الاَْرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ اَحَدا

به خاطربیاور روزی را که کوه ها را به حرکت درمی آوریم و زمین را آشکار(و مسطح)می بینی و همه آن ها ( انسان ها ) را محشور می کنیم و احدی را فروگذار نخواهیم کرد .

« نُغادِرُ » از ماده « غَدْر » به معنی ترک گفتن چیزی است ، به همین جهت کسی که پیمان و عهد خود رابشکند و ترک کند می گویند غَدْر کرده است و این که به گودال های آب « غدیر » می گویند به خاطر آن است که مقداری از آب باران در آن ها ، رها و ترک شده است .

(200) سوره کَهف

این آیه به حوادثی که در آستانه رستاخیز رخ می دهد اشاره می کند ، این حوادث بسیار زیاد است که مخصوصا در سوره های کوتاه آخر قرآن فراوان به چشم می خورد و به عنوان « اَشْراطُ السّاعَةِ : نشانه های قیامت » نامیده می شود .

مجموعه این نشانه ها دلیل بر آن است که جهان امروز به کلی ویران و دگرگون می شود ، کوه ها متلاشی می گردد ، درختان و بناها فرومی ریزد ، زمین صاف و مسطح می شود و سپس زلزله ها آن را درهم می کوبد ، آفتاب بی فروغ و ماه بی نور و ستارگان خاموش می گردند،

ص:136

سپس جهانی نو، آسمان و زمینی تازه بر ویرانه های آن بنامی گردد و زندگی نوین انسان ها درآن جهان نو بنا می شود .

کوه ها و سرّ انهدام آن ها در آستانه رستاخیز

جزء پانزدهم (201)

در آستانه رستاخیز نظام جهان ماده به هم می ریزد ، از جمله کوه ها از هم متلاشی می شوند ، ولی در زمینه متلاشی شدن کوه ها در قرآن تعبیرات مختلفی دیده می شود :

در آیات مورد بحث خواندیم که کوه ها را به حرکت درمی آوریم : « نُسَیِّرُ الْجِبالَ » همین تعبیر در سوره « نبأ » آیه 20 و سوره « تکویر » آیه 3 دیده می شود .

ولی در سوره « مرسلات » آیه 10 می خوانیم « وَ اِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ : کوه ها بر اثر طوفان شدید از جاکنده خواهد شد » .

در حالی که در سوره « حاقه » آیه 14 می خوانیم « وَ حُمِلَتْ الاَْرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَةً واحِدَةً : زمین و کوه ها از جا کنده می شوند و یک مرتبه درهم کوبیده خواهند شد » .

و در سوره « مُزَّمِّل » آیه 14 می خوانیم : « یَوْمَ تَرْجُفُ الاَْرْضُ وَ الْجِبالُ وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثیبا مَهیلاً : روزی که زمین و کوه ها به لرزه در می آید و کوه ها تبدیل به تلی از شن متراکم خواهند شد » .

(202) سوره کَهف

و آیه 5 سوره « واقعه » می گوید : « وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثا: کوه ها از هم متلاشی و خرد و سپس به گرد و غبار پراکنده تبدیل می شوند » .

و بالاخره آیه 5 سوره « قارعه » می گوید : « وَ تَکُونُ الْجِبالُ

ص:137

کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ : کوه ها همچون پشم رنگین و زده شده ای خواهند بود ( که به هر سو پراکنده می شوند ) ».

واضح است میان این آیات هیچ گونه منافاتی وجود ندارد ، بلکه مراحل مختلف درهم ریختن کوه های جهان که محکم ترین و پابرجاترین اجزاء زمین هستند می باشد ، از حرکت کوه ها شروع می شود و تا تبدیل شدنشان به گرد و غباری که تنها رنگ آن در فضا به چشم می خورد ادامه می یابد .

عامل این جنبش عظیم و وحشتناک چیست ؟ مسلما بر ما معلوم نیست ، ممکن است خاصیت جاذبه موقتا برداشته شود و حرکت دورانی زمین باعث درهم کوبیدن کوه ها و سپس فرارشان به اعماق فضا گردد ، یا به خاطر انفجارهای عظیم اتمی در هسته مرکزی زمین چنین حرکت عظیم و وحشتناکی رخ دهد. به هرحال همه این هادلیل برآن است که رستاخیزجنبه انقلابی عظیمی هم در جهان ماده بی جان و هم در تجدید حیات انسان ها دارد که تمام آن ها آغازگر جهانی نو در سطح والاتری است، جهانی که هر چند «روح» و «جسم» در آن حکومت می کند ولی بافت آن از هر نظر گسترده تر و کامل تر خواهد بود.

جزء پانزدهم (203)

این تعبیر قرآن ضمنا این واقعیت را به ما انسان ها گوشزد می کند که باغ و چشمه آب که سهل است کوه های عظیم متلاشی می شوند و به این ترتیب نقش فنا برجبین همه موجودات این جهان حتّی عظیم ترینشان ثبت شده است .

48 وَ عُرِضُوا عَلی رَبِّکَ صَفّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ ا

ص:138

َوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ اَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدا

آن هاهمه در یک صف به پروردگارت عرضه می شوند (و به آن ها گفته می شود ) شما همگی نزد ما آمدید آن گونه که در آغاز شمارا آفریدیم اما شما گمان می کردید ما موعدی برایتان قرار نخواهیم داد

(204) سوره کَهف

.این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که هر گروهی از مردم که عقیده واحد یا عمل مشابهی دارند در یک صف قرار می گیرند و یا این که همگی بدون هیچ گونه تفاوت وامتیازدریک صف قرارخواهندگرفت.

نه خبری ازاموال و ثروت هااست،نه زر و زیورها،نه امتیازات و مقامات مادی،نه لباس های رنگارنگ ونه یار و یاور ، درست همان گونه که در آغاز آفرینش بودید ، به همان حالت اول .

ایمان به معاد و نقش آن در تربیت انسان ها

به راستی قرآن کتاب تربیتی عجیبی است ، هنگامی که صحنه قیامت را برای انسان ها ترسیم می کند ، می گوید ، روزی که همه مردم در صفوف منظم به دادگاه عدل پروردگار عرضه می شوند ، درحالی که هماهنگی عقاید و اعمالشان معیار تقسیم آن ها در صفوف مختلف است.

دست های آن ها از همه چیز تهی ، تمام تعلقات دنیا راپشت سرافکنده اند ، درعین جمعیت ، تنها و در عین تنهایی جمع هستند ، نامه های اعمال ، گسترده می شود .

جزء پانزدهم (205)

همه چیزبه زبان می آیدواعمال کوچک و بزرگ آدمیان رابازگو می کند و از آن بالاتر خود اعمال و افکار جان می گیرند ، تجسم می یابند

ص:139

، اطراف هر کسی را اعمال تجسم یافته اش احاطه می کند ، آن چنان مردم به خود مشغول هستند که مادر فرزند را و فرزند پدر و مادر را به کلی فراموش می کنند .

سایه سنگین وحشت از این دادگاه عدل الهی و کیفرهای بزرگی که در انتظار بدکاران است همه را فرامی گیرد ، نفس ها در سینه ها حبس می شود و چشم ها از گردش بازمی ماند .

راستی ایمان به چنین دادگاهی چقدر در تربیت انسان و کنترل شهوات او مؤثر است ؟ و چقدر آگاهی و بیداری و توجه به مسؤولیت ها به انسان می بخشد ؟

« هنگامی که روز قیامت می شود ، نامه اعمال آدمی را به دست او می دهند،سپس گفته می شودبخوان، راوی این خبرمی گوید:ازامام پرسیدم: آیا آن چه را که در این نامه است می شناسد و به خاطر می آورد ؟ امام فرمود : همه را به خاطر می آورد ، هر چشم برهم زدنی، کلمه ای، جابه جا کردن قدمی و خلاصه هرکاری را که انجام داده است

(206) سوره کَهف

آن چنان به خاطر می آورد که گویی همان ساعت انجام داده است و لذا فریادشان بلندمی شود و می گویند: ای وای بر ما این چه کتابی است که هیچ کارکوچک و بزرگی نیست مگر آن که آن را احصا و شماره کرده است » .(1)

نقش مؤثر تربیتی ایمان به چنین واقعیتی ناگفته پیدا است ، راستی ممکن است انسان به چنین صحنه ای ایمان قاطع داشته باشد بازهم گناه کند؟

ص:140


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 3 ، صفحه 267 .

جزء پانزدهم (207)

(217)

ص:141

ص:142

ص:143

ص:144

ص:145

ص:146

ص:147

ص:148

ص:149

ص:150

ص:151

ص:152

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109